1 دوال رحلت چون بر زدم بر کوس سفر جز از ستاره ندیدم بر آسمان لشکر
2 چو حاجیان ز می از شب سیاه پوشیده چو بندگان زمجره سپهر بسته کمر
3 به هست و نیست در آرد عنان من در مشت چو دو فریشته ام از دو سو قضا و قدر
4 مباش و باش ز بیم و امید با تن و جان مجوی و جوی ز حرص و فتوح در دل و سر
5 مرا به چون شود و کاشکی و شاید بود حذر نگاشته در پیش چشم یک دفتر
6 اگر چه خواند همی عقل مرمرا در گوش قضا چو کارگر آمد چه فایده ز حذر
1 از بس قماش دامن دلدار نازک است دستم ز کار اگر نرود کار نازک است
2 از طوف گلشنت ادبم منع میکند کیفیت درشتی این خار نازک است
3 تا دم زنی چو آینه گردانده است رنگ این کارگاه جلوه چه مقدار نازک است
4 عرض وفا مباد وبال دگر شود ای ناله عبرتی که دل یار نازک است
5 تا کشت جنبش مژه سیل بنای اشک بیپرده شد که طینت هموار نازک است
6 ای نازنین طبیب ز دردت گداختم پیش آ،که نالهٔ من بیمار نازک است
1 بیا ای عشق، ننگ عافیت از سرم وا کن دلم را طاقت غم ده، سرم را گرم سودا کن
2 شب تنهاییام مشرق ز یادش رفته، ای گردون رهی دیگر برای مطلع خورشید پیدا کن
3 گل خودروی من، آهنگ سیر بوستان دارد برو ای دیده و در چشم نرگس خویش را جا کن
4 مرا خوانی به بزم خود، دهی پهلوی غیرم جا خسک در دیدهام ریزی و گویی گل تماشا کن
5 اگر خواهی که ره بیرون بری از شام تنهایی برو چون آسمان هر صبح خورشیدی مهیا کن
1 مسکینی ما را نتوان شرح و بیان کرد مسکین تر از آنیم که تقریر توان کرد
2 کار می و معشوقه سراسر همه سودست از کس نشنیدم که درین کار زیان کرد
3 المنه لله که در صید گه عشق تیر تو مرا در صف عشاق نشان کرد
4 باور نکنم من که پری تو بحسن است حسنی اگرش بود چرا از تو نهان کرد
5 شاید که دل کوه بفریاد در آید امروز که اهلی ز غم عشق فغان کرد
6 عندلیب عاشق از بیداد گل هرچند سوخت کافرم گر غیر او پیش کسی فریاد برد
1 زاهدی بد در میان بادیه در عبادت غرق چون عبادیه
2 حاجیان آنجا رسیدند از بلاد دیدهشان بر زاهد خشک اوفتاد
3 جای زاهد خشک بود او ترمزاج از سموم بادیه بودش علاج
4 حاجیان حیران شدند از وحدتش و آن سلامت در میان آفتش
5 در نماز استاده بد بر روی ریگ ریگ کز تفش بجوشد آب دیگ
6 گفتیی سرمست در سبزه و گلست یا سواره بر براق و دلدلست
1 ای شاه ز شاهان که کند آنچه تو کردی در ملک به شاهی ز همه شاهان فردی
2 آنجا که می و بزم بود اصل نشاطی وانجا که صف رزم بود مرد نبردی
3 جان پدر و جان برادر به تو شادست کز هر سه فزونی به جوانی و به مردی
4 هر رزم که آن هر سه نجستند تو جستی هرکار که آن هر سه نکردند توکردی
5 در ملک تو افزود هر آن مال که دادی در جان تو افزود هر آن باد که خوردی
6 تا دیر بماند فلک و زود بگردد خواهم که بمانی و ازین حال نگردی
1 پنجروزی که حیاتست چنان باید زیست با خلایق که کم و بیش ثنائی ارزد
2 وقت رفتن چو رسد نیز چنان باید رفت که ز بیگانه و از خویش دعائی ارزد
1 دوال رحلت چون بر زدم بر کوس سفر جز از ستاره ندیدم بر آسمان لشکر
2 چو حاجیان ز می از شب سیاه پوشیده چو بندگان زمجره سپهر بسته کمر
3 به هست و نیست در آرد عنان من در مشت چو دو فریشته ام از دو سو قضا و قدر
4 مباش و باش ز بیم و امید با تن و جان مجوی و جوی ز حرص و فتوح در دل و سر
5 مرا به چون شود و کاشکی و شاید بود حذر نگاشته در پیش چشم یک دفتر
6 اگر چه خواند همی عقل مرمرا در گوش قضا چو کارگر آمد چه فایده ز حذر