1 آنکس که همای همتش پر دارد هر روز هوای جای دیگر دارد
2 چون بر در خانه ها مقیم است خروس بنگر که همیشه اره بر سر دارد
1 به هجر یار که از غیر آن ندارم حظ چنان که ز وصل آن چنان ندارم حظ
2 به غیر حیرت عشقت چه باعث است ای گل که چشم دارم و از گلستان ندارم حظ
3 ز بس که خوردهام از قاصدان فریب اکنون به هیچ مژده من بدگمان ندارم حظ
4 نوید عمر ابد هم به گوش ناخوش نیست که بی تو بس که به جانم ز جان ندارم حظ
5 به مزدی سفرم کاش خانمان سکون که از وطن من بیخانمان ندارم حظ
6 زهم ببر ز من ای همزبان که من بی او زبان ندارم و از هم زبان ندارم حظ
1 آن که در جام خضر آب بقا ریخته است به لب تشنه ما زهر فنا ریخته است
2 ما نه امروز کبابیم، که معمار ازل رنگ افلاک ز خاکستر ما ریخته است
3 طفلی و سنگ و گهر در نظرت یکسان است تو چه دانی که درین خاک چها ریخته است!
4 نیست پرواز به بال دگران شیوه من ورنه در سایه من بال هما ریخته است
5 خاک را دست به افسردن این آتش نیست خون عشاق عیان است کجا ریخته است
6 ما نه آنیم که بر برگ بلرزیم چو بید بارها دامن گل از کف ما ریخته است
1 تا به کی صرف رضاجویی دلها باشم فرصتم باد کزین پس همه خود را باشم
2 گاهگاه از نظرم مست و غزلخوان بگذر ور نه بر عهده من نیست که رسوا باشم
3 سخت جانان تو در پاس غم استاد خودند شرر از من نجهد گر رگ خارا باشم
4 با دل چون تو ستمپیشه داورنشناس چه کنم گر همه اندیشه فردا باشم؟
5 حسرت روی ترا حور تلافی نکند آخر از تو به چه امید شکیبا باشم؟
6 هوش پرگارگشای ورق بیخبریست گم شوم در خود و در نقش تو پیدا باشم
و اما مقتضای غیرت بر اولاد، آن است که در ابتدای امر، مراقب احوال او باشی و از برای پرستاری و شیر دادن او زنی صاحب عفت و صلاح معین نمائی و غذای او را از حلال مهیا سازی، زیرا که طفلی که گوشت او از شیری که از غذای حرام به هم رسیده متکون شود طبع او خبیث می شود، و طینت او از خباثت سرشته می گردد و چون به سرحد تمیز رسد باید او را از آداب نیکان بیاموزی و آداب خوردن و گفتن و نشستن و برخاستن و غیر اینها به او یاد دهی. ,
پس او را بیاموزی که نخورد مگر با دست راست و در وقت شروع به چیز خوردن، «بسم الله» بگوید و از نزد خود لقمه برگیرد و به هر طرف دراز نشود و پیش از دیگران دست به طعام نبرد و نیز به طعام و کسانی که طعام می خورند نگاه نکند و با شتاب غذا نخورد و لقمه را نیک بجاید و دست و جامه را به آنچه می خورد آلوده نسازد و پرخوری و شکم پرستی را عادت نکند و باید در نزد طفل مذمت پرخوری را نمود و مدح قناعت و کم خوری را کرد و او را چنان پرورید که در بند غذا نباشد، و به هر چه رسد قانع باشد و او را از خودآرایی و زینت کردن و در بند لباس بودن منع نمائی و این را در نظر او قبیح سازی، و به او وانمائی که زینت و خودآرایی طریقه زنان است و مردان از آن عار دارند و از همنشینی طفلانی که بر ناز و نعمت و لباس و زینت پرورش یافته اند او را محافظت کنی و او را به لباس پست و درشت معتاد سازی و طریقه نشستن و برخاستن و ایستادن، پشت به دیگری نکند و در حضور مردمان آب دهان نیفکند و انگشت به بینی نکند و آب بینی نیفکند، و اگر ضرور شود پنهان، بینی را پاک کند و در برابر مردم خمیازه نکشد و پا بر روی پا نیفکن و دست بر زیر «زنخدان» ننهد و به هر طرف ننگرد و سر برهنه نسازد و اطاعت بزرگتر را کند، و تعظیم ایشان را به جای آورد، و در حضور ایشان بازی نکند و او را منع کنی از پرگوئی و دروغ و قسم خوردن اگر چه راست باشد و فحش و دشنام و لغو و غیبت و بسیار خندیدن و استهزاء کردن و زیاد مزاح کردن و تیز به مردم نگریستن و ابتدا به سخن کردن. ,
و عادت ده او را به درستگوئی و با فکر سخن گفتن و گوش دادن به کسی که با او تکلم می کند و برخاستن در پیش پای بزرگ تر از خود و به دو زانو نشستن و جای دادن و وقار و سکینه و خودداری در جمیع حرکات به او بیاموز و باید او را از همنشین بد، نهایت محافظت را کنی، که اصل ادب همین است، و بترسانی او را از اینکه از اطفال یا مردان چیزی بگیرد و به او بفهمانی که بزرگی در عطا و بخشش است، و در گرفتن، خواری و ذلت است، و دأب سگان است که در انتظار لقمه ای دم خود را می جنبانند و تملق و چاپلوسی می کنند. ,
و باید او را به معلمی متدین دانا داد که او را قرآن بیاموزد، و حکایات نیکان را به او بخواند و از سخنان لغو او را منع کند و باید به او تعلیم کنی که چون معلم او را بزند صبر و تحمل کند و متوسل به این و آن نشود و به او بگوئی که این طریقه شجاعان و مردان است، و در آن وقت چون زنان وبندگان فریاد و فغان نکند و سزاوار آن است که چون از مکتب فارغ شود او را اذن دهی که مشغول بازی و تفرج شود تا دل او نمیرد و پژمرده نگردد. ,
و چون اندکی تمیز او بیشتر شد باید اخلاق نیک به او بیاموزی، و او را از رذائل صفات بازداری، و در نظر او صفات حسنه، را جلوه دهی چون صبر و شکر و توکل و رضا و شجاعت و سخاوت و صدق و صفا و غیر اینها و صاحبان این صفات را در نزد او ستایش کنی و اخلاق رذیله، از حسد و عداوت و بخل و کبر و دزدی و خیانت و امثال اینها را مذمت کنی، و ارباب این اخلاق را نکوهش نمائی و او را به طهارت و نماز بداری. ,
و در بعضی از روزهای ماه رمضان او را به روزه داشتن امر کنی و اصول عقاید را به او تلقین نمائی و آداب شریعت را به او یاد دهی و چون فعل نیکی از او سرزند یا صفت خوبی از او ظاهر شود او را آفرین گوئی و در برابر مردم تحسین کنی و به او احسان نمائی. ,
1 غیر خوناب نیابند بجان و دل ما گوئیا عشق بخون کرد مخمر گل ما
2 از ره عشق گذشتن نشد ای پیر طریق تا که شد کوی خرابات مغان منزل ما
3 مشکل ما همه باشد ز خمار ای ساقی جز به یک رطل گران حل نشود مشکل ما
4 گر چه در دیر گداییم ولی گاه نشاط ره نیابند شهان بر طرف محفل ما
5 حاصل عمر شد ای مغبچه باده فروش وجه می بود که قبول تو فتد حاصل ما
6 تیر دلدوز بهر دل زنی ای قاتل مست ناوکی چند نگه دار برای دل ما
1 زان اشککه چون شمع زچشمتر من ریخت مجلس همهرنگین شد و گل در بر من ریخت
2 آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد تا چشم به پرواز گشودم پر من ریخت
3 افسون غنا خواب مرا تلخ برآورد این آب نمک بود که بر گوهر من ریخت
4 آن روز که یازید جنون دست حمایت مو چتر شد و سایهٔ گل بر سر من ریخت
5 عمریست سراغ دل گمگشته ندارم یارب بهکجا این ورق از دفتر من ریخت
6 چون شعله پس از مرگ به خود چشم گشودم برروی من آبیستکه خاکستر من ریخت
1 چه عبرت از این خوبتر ای گزین که شد تاجداری چنان این چنین؟!
2 چه عبرت از این خوبتر ای فلان که شد شه نشانی چنین بی نشان؟!
3 سرآنچنان سرکشی تیز چنگ فلک ساخت جام می لاله رنگ!
4 کشیدند بر سر گه سرخوشی شد آن سرکشی آخر این سرکشی
5 دلا یکدم از خواب بیدار شو ز سرمستی کبر هشیار شو
6 نظر روشن از اعتباری بکن به تاریخ شاهان گذاری بکن