1 ره نیست بدان دانه کِشتند مرا وز قصّهٔ آن خط که نوشتند مرا
2 گر میبندانم آنکه درمان من است دانم که ز درد او سرشتند مرا
1 جان خوشست، اما نمیخواهم که: جان گویم ترا خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم ترا
2 من چه گویم کانچنان باشد که حد حسن تست؟ هم تو خود فرماکه: چونی، تا چنان گویم ترا
3 جان من، با آنکه خاص از بهر کشتن آمدی ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم ترا
4 تا رقیبان را نبینم خوشدل از غمهای خویش از تو بینم جور و با خود مهربان گویم ترا
5 بسکه میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم ترا
6 قصه دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست مشکلی دارم، نمیدانم چه سان گویم ترا؟
1 کی توانی برد سوی منزل مقصود راه توشه ی تن تا نسازی پاره ی دل همچو ماه
2 از خطر در سیرگاه این چمن ایمن مباش چهچه بلبل ندانی چیست، یعنی چاه چاه
3 خوش نشین این گلستان باش همچون نخل موم ریشه ی خود را مکن زنجیر پا همچون گیاه
4 اعتمادی بر امانت داری ایام نیست عزت خود را همان بهتر که خود داری نگاه
5 در شبستان جهانت گر سر آسودگی ست از سر خود دور کن جان را چو شمع صبحگاه
6 هیچ کس را خاطر از دور جهان خشنود نیست خواجه از دست غلامان نالد و بی بی ز داه
1 طومار عمر طی شد و غافل نشسته ایم در راه آرمیده چو منزل نشسته ایم
2 بالین ز تیغ کرده و آسوده خفته ایم بر موج تکیه کرده و غافل نشسته ایم
3 موج وحباب تاج و کمر از محیط یافت ما همچنان به دامن ساحل نشسته ایم
4 مشکل روان شود به دوصد نیش خون ما از بس میان مردم کاهل نشسته ایم
5 حیرت نگر که بر دم شمشیر آبدار در انتظار جلوه قاتل نشسته ایم
6 از دیر و کعبه دیده امیدوار خویش پوشیده، روز و شب به در دل نشسته ایم
1 شبی فرخنده و روزی همایون روزگاری خوش کسی دارد که دارد در کنار خویش یاری خوش
2 دل از مهر بتان برداشتم آسودم این است این اگر دارد شرابی مستیی ناخوش خماری خوش
3 خوشم با انتظار امید وصل یار چون دارم خوش است آری خزانی کز قفا دارد بهاری خوش
4 بود در بازی عشق بتان، جان باختن، بردن میان دلربایان است و جانبازان قماری خوش
5 به مسجدها برآرم چند با زهاد بیکاره خوشا رندان که در میخانهها دارند کاری خوش
6 دو روزی بگذرد گو ناخوش از هجرش به من هاتف که بگذشته است بر من در وصالش روزگاری خوش
1 تا مهر نگار باوفایم بگرفت من بودم و او چو کیمیایم بگرفت
2 او را به هزار دست جویان گشتم او دست دراز کرد و پایم بگرفت
1 دنیا مطلب مباش مغرور ازو خود را میبین ز مرگ مهجور ازو
2 نزدیکتر از مرگ به ما چیزی نیست وین طرفه نگر که ما چنین دور ازو
1 ای رهایی ده هر بیهوشی مهر بر لب نه هر خاموشی
2 به هوای تو سخن کوشی ما به تمنای تو خاموشی ما
3 گر تو در حرف تهی لطف شگرف لجه ژرف شود چشمه حرف
4 ور بر آفاق زنی حمله بیم قاف تا قاف شود حلقه میم
5 بعد توست اصل همه تنگی ها قرب تو مایه یکرنگی ها
6 دل جامی که بود تنگ از تو عندلیبیست غم آهنگ از تو