1
دل که لبریز الم شد ز نوا می افتد
جام هرچند که پر شد ز صدا می افتد
2
سوخت اسباب تعلق دل و آسوده نشست
قدم برق بسر منزل ما می افتد
3
جامه در خون شهیدان کش و بخرام بناز
بتو ای شاخ گل این رنگ قبا می افتد
4
دوستداری مرا دهر شگون نگرفته
گر بمن سایه کند بال هما می افتد
5
زلف پرکار تو چون تن بشکستن ندهد
هر که از روی تو برخاست بجا می افتد
6
نتوان ناصح عریانی ما را پوشید
راز پنهان نشود چون بملا می افتد
7
نیست کس در ره افتادگی از ما در پیش
هر که از پای فتد بر سر ما می افتد
8
چه بگویم که شبم بیتو چسان می گذرد
صبحم از تیرگی شب ز صفا می افتد
9
شب آدینه بدریوزه میخانه روم
زانکه از هفته همین شب بگدا می افتد
10
هر که عاجزتر ازو خواسته امداد کلیم
دستگیرش بود آنکس که زپا می افتد