1
ای مظهر جانآفرین جانی تو از سر تا قدم
هر جا و جودی شد عیان پیش وجودت شد عدم
2
ای آسمانت آستان گرد رهت کون و مکان
بر لوح کن بیامر تو کی کار فرماید قلم
3
گفتم به نخلی ماند او کز لب رطب افشاند او
کی نخل میآرد رطب ای باغبان سر تا قدم
4
پرده ز عارض باز کن قتل جهان آغاز کن
بر مهر و بر مه ناز کن تو شاه مهر و مه خدم
5
لا تقتلوا صید الحرم گفته نبی محترم
تقصیر نبود لاجرم صیدار کشد صاحب حرم
6
او قصد اگر زحمت کند عاشق از او راحت کند
دشمن اگر رحمت کند بر دوستان باشد ستم
7
کم کن جرس این ولوله لیلی است چون در قافله
گر طی کند صد مرحله بر ساربانانش چه غم
8
از زلف عقده بر گسل بر دست اغیارش مهل
آشفته را بر جان و دل مپسند جانا این ستم
9
ای نور طور از نار تو عرش برین بازار تو
از آینهٔ رخسار تو پیداست انوار قدم
10
تو شمع بزم وحدتی محفلفروز کثرتی
الحق مقام حیرتی ای حیدر صاحب کرم