1
بزد مهره در جام بر پشت پیل
ازو برشد آواز تا چند میل
2
خروشیدن کوس با کرنای
همان ژنده پیلان و هندی درای
3
برآمد ز زاولستان رستخیز
زمین خفته را بانگ برزد که خیز
4
به پیش اندرون رستم پهلوان
پس پشت او سالخورده گوان
5
چنان شد ز لشکر در و دشت و راغ
که بر سر نیارست پرید زاغ
6
تبیره زدندی همی شست جای
جهان را نه سر بود پیدا نه پای
7
به هنگام بشکوفهٔ گلستان
بیاورد لشکر ز زابلستان
8
ز زال آگهی یافت افراسیاب
برآمد ز آرام و از خورد و خواب
9
بیاورد لشکر سوی خوار ری
بران مرغزاری که بد آب و نی
10
ز ایران بیامد دمادم سپاه
ز راه بیابان سوی رزمگاه
11
ز لشکر به لشکر دو فرسنگ ماند
سپهبد جهاندیدگان را بخواند
12
بدیشان چنین گفت کای بخردان
جهاندیده و کارکرده ردان
13
هم ایدر من این لشکر آراستم
بسی سروری و مهی خواستم
14
پراگنده شد رای بی تخت شاه
همه کار بیروی و بیسر سپاه
15
چو بر تخت بنشست فرخنده زو
ز گیتی یکی آفرین خاست نو
16
شهی باید اکنون ز تخم کیان
به تخت کیی بر کمر بر میان
17
شهی کاو باورنگ دارد ز می
که بیسر نباشد تن آدمی
18
نشان داد موبد مرا در زمان
یکی شاه با فر و بخت جوان
19
ز تخم فریدون یل کیقباد
که با فر و برزست و با رای و داد