1 جهان چو چشم نگاران خرگهی گردد که از خمار شبانه نشاط خواب کنند
1 خط تو، که چون مشک شد از خامه حسن طغرای ملاحتست و سر نامه حسن
2 خورشید، کزوست گرم هنگامه حسن در نیل زد از رشک رخت جامه حسن
1 اگر موری سخن گوید، و گر مویی روان دارد من آن مور سخن گویم، من آن مویم که جان دارد
2 تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران ز هجر غالیه مویی، که چون موران میان دارد
1 غم تو خجسته بادا، که غمیست جاودانی ندهم چنین غمی را بهزار شادمانی
2 منم آنکه خدمت تو کنم و نمی توانم تویی آنکه چاره من نکنی و می توانی