آن نه زلفست آنکه او برعارض رخشان نهار از عمعق بخاری

عمعق بخاری

عمعق بخاری

عمعق بخاری

آن نه زلفست آنکه او برعارض رخشان نهار

1 آن نه زلفست آنکه او برعارض رخشان نهار صورت ظلمست کو بر عدل نوشیروان نهاد

2 توبه و سوگند ما را تاب از هم باز کرد زلف را تا تاب داد و بر رخ رخشان نهاد

3 بوسه گر بر سنگ بدهد سنگ گردد چون شکر یا رب، این چندین حلاوت بر لبی نتوان نهاد!

عکس نوشته
کامنت