کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را از صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را

1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را

2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را

3 تن به هر تشریف ناقص کی دهد نفس شریف؟ کعبه هیهات است پوشد جامه پوشیده را

4 همت عالی شود نازل ز پیوند خسیس برگ کاهی مانع از پرواز گردد دیده را

5 منع ما از سیر گلزار ای چمن پیرا مکن ور نه برمی چیند آهی این بساط چیده را

6 قدر یاقوت لب او را که می داند که چیست؟ جوهری قیمت نداند جوهر نادیده را

7 گرمخونی می کند بیگانگان را آشنا موج می شیرازه گردد صحبت پاشیده را

8 صیقل دل های بی غم گر چه باشد ماه عید تازه می سازد به ناخن داغ ماتم دیده را

9 رتبه کامل عیاران بیش گردد از محک نیست پروایی ز میزان مردم سنجیده را

10 خود حسابان صائب از دیوان محشر فارغند از حساب اندیشه ای نبود قیامت دیده را

عکس نوشته
کامنت