اگر نه مدِّ بسمالله بودی از صائب تبریزی غزل 1
1. اگر نه مدِّ بسمالله بودی تاجِ عنوانها
نگشتی تا قیامت نو خطِ شیرازه، دیوانها
1. اگر نه مدِّ بسمالله بودی تاجِ عنوانها
نگشتی تا قیامت نو خطِ شیرازه، دیوانها
1. آنچنان کز رفتنِ گل، خار میمانَد به جا
از جوانی حسرتِ بسیار میمانَد به جا
1. نغمه آرام از من دیوانه میسازد جدا
خواب را از دیده این افسانه میسازد جدا
1. جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا
در صدف از راه غلطانی گهر باشد جدا
1. شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
1. خط نمی سازد مرا زان لعل جان پرور جدا
تشنه کی گردد به تیغ موج از کوثر جدا
1. با خودی هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا
هر که از خود شد جدا، شد از غم عالم جدا
1. گر چه باشند آن دو زلف مشکبار از هم جدا
نیستند اما به وقت گیر و دار از هم جدا
1. می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا
برگها را می کند باد خزان از هم جدا
1. گر چه جان ما به ظاهر هست از جانان جدا
موج را نتوان شمرد از بحر بی پایان جدا
1. می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا
می خلد در دیده من هر نفس خاری جدا
1. نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را
مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را