1 هزاران قبه عالی کشیده سر با بر اندر که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا
2 چو گرگ ظلم را کشتی بزور بازوی عدلت زانبوهی شده صحرای اقلیم تو چون کمرا
3 یکی دبه در افگندی بزیر پای اشتربان یکی بر چهره مالیدی مهار ماده ما را
1 خشم تو آبست، اگر در آب موج آتشست حلم تو خاکست، اگر در خاک کوه آهنست
2 چنگ عزرائیل را ماند سر شمشیر تو زانکه عزرائیل را دایم عقیقین دامنست
3 رزمگاه تو بمحشر گاه ماند کندرو مرد نشناسد که مردست از نهیبت یا زنست
1 آن نه زلفست آنکه او برعارض رخشان نهار صورت ظلمست کو بر عدل نوشیروان نهاد
2 توبه و سوگند ما را تاب از هم باز کرد زلف را تا تاب داد و بر رخ رخشان نهاد
3 بوسه گر بر سنگ بدهد سنگ گردد چون شکر یا رب، این چندین حلاوت بر لبی نتوان نهاد!
1 بویی که از بهار نسیم صبا برد گویی همی ز طره دلار ما برد
2 شمشاد طوق فاخته گردد بکوهسار خلخال لاله کبک دری را عطا برد
3 باشد صواب باده، چو از ناف یاسمین باد شمال نافه مشک ختا برد
1 گله ها دارم و نگویم از آنک عشق را مهر بر دهن باشد
2 عاشقان را چو کرم ابریشم جامه هم گور و هم کفن باشد
3 عاشقی کز بلا بیندیشد عاشق جان خویشتن باشد
1 روز رزم او چو رایتهای او صف بر کشند اختران از بیم سر در نیلگون چادر کشند
2 تیغ جان آهنج او چون بر کشد سر از نیام خلق باید تا بمیدانش تن بی سر کشند
3 خون فشاند بر فلک چندان که حوران بهشت از پی آن تا نیالایند، دامن بر کشند
4 سایه گرزش اگر بر کوه آهن برفتد کوه آهن ذره گردد، کت بپشت در کشند
1 ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل من شیفته و فتنه آن سنبل و آن گل
2 زلفین تو قیریست بر انگیخته از عاج رخسار تو شیریست بر آمیخته بامل
3 زلفین تو زاغیست بر آویخته هموار دو ماه بمنقار و دو خورشید بچنگل
1 با جام باده در وطن امروز بر فروز آن گوهری که هست مدد در صفای جان
2 قد بلند او بمثل مثل نارون رنگ عجیب او بصفت رنگ ناردان
3 بیگانه از ستاره ولیکن ستاره بار بی بهره از عقیق ولیکن عقیق سان
4 رخشان ترست پیکرش از جنس آفتاب پیچان ترست قالبش از شاخ خیزران
1 کند گر تموج هیولای اولی تلاطم نماید مزاج از طبایع
2 و راز نفس کل عقل کلی شکیبد بر افتد زاوتاد رسم صنایع
3 سپهر ملاعب بساط مزور چو برجنبد، افراد گردند ضایع
1 بسکه بخشد کف تو دروگهر بحر شرمنده گشته و فاوا