1 هجو میگوئی ای مجیرک هان تا ترا زین هجا بجان چه رسد
2 در صفاهان زبان نهادی باش تا سرت را ازین زبان چه رسد
3 چند گوئی که در دقایق طبع خاطر اهل اصفهان چه رسد
4 ... در ... گنجه و تفلیس تا بشروان و بیلقان چه رسد
1 هر که را شد فراخ سفره زیر دانکه بر چشم او پدید آید
2 اصل دیوار چون خراب شود خلل از سقف خانه بنماید
1 دوش عقلم که نیست گفت ای آن کت خرد عمر بی وفا گوید
2 تو که در وجود تاشه فضل از کرم مدح تو گدا گوید
3 دولتست ار نه ریشخند که او شعر گویدت وز ابتدا گوید
4 آنکه گر قدر او برآرد سر قاب قوسینش مرحبا گوید
1 بخدائی که قدرتش بر صنع هیچ محتاج آب و آتش نیست
2 که مراگر چه ناخوشی با من بی جمال تو زیستن خوش نیست
1 با چنین کوتهی و مختصری از تو این کبر و عجب بوالعجبیست
2 وجبی نیستی و پنداری کز سرت تا بآسمان وجبیست
1 ای که همای کرم طبع تو عالم در سایه پر پرورد
2 بهر نثار قدمت آفتاب در دل کان گوهر و زر پرورد
3 مردمک دیده شرعی ازان عقلت در دیده سر پرورد
4 کر زچه خوانند صد فراازانک لفظ تو نشنیده گهر پرورد
1 دوستی دی سخنی خوش میگفت دوستی کو بسخن استادست
2 که کمال الدین محمود الحق پسری سخت کریم ورادست
3 در وی انصاف بسی معنی هاست که خدا در دگران ننهادست
4 چیست آخر سبب حرمانش که ازین قوم بدستش بادست
1 ایا صدری که خورشید فلک را به پیش رای تو بر خاک خدست
2 بدست ظلم از عد تو بندست بپیش فتنه از حزم تو سدست
3 سخای تو فزون ازابر و بحرست عطای تو برون از حصر وعدست
4 عجب نبود که بخشی و نبخشی که دریا نیز هم با جزر و مدست
1 تا حصه قناعت گشتست ملک من وا رسته ام زعشوه دو نان پیچ پیچ
2 هستم حیات در همه عالم بآبروی زانرو که هیچ را نستایم بقصد هیچ
1 وقت است دلا اگر بترسی گر آدمی از عدم بترسد
2 اینک بدمید صبح پیری و اختر ز سپیده دم بترسد
3 چون تهمت مرگ هست بر تو میترس که متهم بترسد
4 ای طبل تهی حرام کم خور تا طبل کم از شکم بترسد