1 که خواستم از تو زابلهی من گفتی که رهیم نیست اینجا
2 ته تو نه رهی تو نه کاهت ای عشوه فروش باده پیما
3 انبار و رهی چه حاجت ای خر از مطبخ خاص خود بفرما
1 من عجب دارم همی از شاعران تا چرا گویند راد است آفتاب
2 گرد صحرا سال و مه گردد همی تا کجا در یابد او یک قطره آب
3 برخورد آن آب و آنگه میدهد تشنگان را ریشخندی از سراب
4 باز بر خوانش بقرضه از نجوم میستاند زر و سیم بی حساب
1 چیست آن آتش با گونه آب سربسر پر در و لولوی خوشاب
2 گوهرش ریخته بر صفحه سر همچو بر روی زمرد سیماب
3 از نمایش گهر و رنگش راست همچو بر آب زلالست حباب
4 از چه این آب فنا را سبب است چون حیات همه کس هست از آب
1 هست سوگندم بنام آنکه هست پیش علمش ذره همچون آفتاب
2 وانکه بی الهام ارشادش خرد باز نشناسد خطا را از صواب
3 کز فراق حضرتت من بنده را نیست پروای خور و امکان خواب
4 بی رکاب اشرفت هستم چنانک ماهیی بر خشک یا شکر در آب
1 دوستی دی سخنی خوش میگفت دوستی کو بسخن استادست
2 که کمال الدین محمود الحق پسری سخت کریم ورادست
3 در وی انصاف بسی معنی هاست که خدا در دگران ننهادست
4 چیست آخر سبب حرمانش که ازین قوم بدستش بادست
1 ای کریمی که دام منت را کرم و بخشش تو دانه ماست
2 بهمه وقت چون فرو مانیم کف زربار تو خزانه ماست
3 گر بخدمت همیرود تقصیر عفو و حلمست کان بهانه ماست
4 از تو ما را شکایتیست لطیف وان نه از تست از زمانه ماست
1 بخدای قدیم و قادر و حی که جز او حی جاودانی نیست
2 که مرا بی لقای مخدومان هیچ حظی زرندگانی نیست
1 بخدائی که هر که بنده اوست در دو عالم حقیقت آزادست
2 کاصفهان بی حضور مخدومان اصفهان نیست وحشت آبادست
1 از من اکنون هرکسی را آرزوی مدحتست رایگان بیآنکه بر من هیچ کس را نعمتیست
2 این قدر یارب ندانند آنچه ایشان میکنند خامشی در حق ایشان بهترینم مدحتیست
3 راستی با این تفضلها و این انعامها هر کرا هجوی نگفتم بر وی از من منتیست
1 با چنین کوتهی و مختصری از تو این کبر و عجب بوالعجبیست
2 وجبی نیستی و پنداری کز سرت تا بآسمان وجبیست