1 یک نصیحت بشنو از من کاندران نبود غرض چون کنی رای مهمی تجربت از پیش کن
2 طاعت فرمان حق بر، شفقتی بر خلق کن در همه حال این دو معنی را شعار خویش کن
3 ور تو را دایم تواضع بود با خرد و بزرگ منصبت گر بیشتر گشتست اکنون بیش کن
4 آب در حلق ضیعفان از کرم چون نوش ریز موی بر اندام خصم از بیم همچون نیش کن
1 بخدای ار چهار بالش شرع حاکمی چون تو دیده در عالم
2 قهرمان شریعت و ملت یا سر کلک تست یا خاتم
1 زهی ابری که شرق و غرب عالم ز راه دیده در لولو گرفتی
2 ز بهر تیر باران زمین را کمان سام در بازو گرفتی
3 چو دست رکن دین خواهی که باشی؟ که در بخشش طریق او گرفتی
4 ده انگشت چو ده دریاست او را تو از یک عشراین نیرو گرفتی
1 بخدائی که بر خداوندان فرض کردست بندگی کردن
2 که مرا مرگ خوشترست ازانک اینچنین بیتو زندگی کردن
1 شاعری را اگر دهی دشنام بر تو آنرا وظیفه پندارد
2 ور قفائی خورد ز تو بمثل سر سال آن قفا طمع دارد
3 بر امید وظایف مردم شب نباشد که روز نشمارد
4 هر کرا راه و رسم این باشد بر تو مرسوم خویش بگذارد؟
1 خدایگان افاضل رشید دولت و دین جهان سروری و عالم هنرمندی
2 زبیم آنکه خداوند را ملال بود دراز می نکنم شرح آرزومندی
3 ایا بلطف بفرزندیم پذیرفته ببندگیم نبوده طمع که نپسندی
4 چه قدر و قیمت دارد رهی و مثل رهی که یاد او کنی و خاطر اندروبندی
1 خدایگان شریعت علاء دین رسول رسول عزم تو از باد تیز تر گذرد
2 سپهر پیر باین نیلگون قبا که بود بدرگه تو رهی وار با کمر گذرد
3 اگر همای جلال تو بال بگشاید ازین صحیفه سیمین چو تیر برگذرد
4 ز عشق گرد سمند سپهر جولانت چو سیل حادثه بر روضه بصر گذرد
1 مرد باید که راستگو باشد ور ببارد بلا بر او چوتگرگ
2 نام مردی بر او دروغ بود کش نباشد براست گفتن برگ
3 راستی را تو اعتدالی دان که از و شاخ خشک گیرد برگ
4 سخن راست گومترس که راست نبرد روزی و نیارد مرگ
1 بخدائی که پس از طاعت او نیست چون خدمت تو بندگیی
2 که مرا بیتوهمه جمع شدست هر کجا بود پراکندگیی
3 بی تو از زندگی خود خجلم ورچه خود نیست چنان زندگیی
1 نشوم من ز تو خرسند بتحسینی و بس که گر احسنت نگوئی تو چو تو صد گویند
2 تو مرا لایق این خدمت تشریفی ده زانکه تحسین تهی ام دگران خود گویند