1 بر چو من بنده گر قیامی کرد آنکه مطلق جهان مستوفاست
2 من بدین مکرمت بزرگ شدم وز بلندی قدر او بنکاست
3 نکته دیگرست اینجا خرد که بدان نکته آن قیام رواست
4 من بقد حقیر یأجوجم بمن از بهر آن جهان برخاست
1 بخدائی که رازهای ضمیر پیش علمش برهنه و فاشست
2 لطف او را درین نشیمن خاک آب زراد و باد فراشست
3 کانچه گفتند حاسدان بغرض نقش سیمرغ و کلک نقاشست
1 بخدائی که علم واسع او پاک از هر چه شبهتی و شکیست
2 که مرا بی حضور خدمت تو زندگانی و مرگ هر دو یکیست
1 ایا صدری که خورشید فلک را به پیش رای تو بر خاک خدست
2 بدست ظلم از عد تو بندست بپیش فتنه از حزم تو سدست
3 سخای تو فزون ازابر و بحرست عطای تو برون از حصر وعدست
4 عجب نبود که بخشی و نبخشی که دریا نیز هم با جزر و مدست
1 ای بلبلی که وقت ترنم ز نغمه ات سطح محیط گنبد پیروزه پرصداست
2 لفظت شکر فروش و ضمیرت گهرفشان کلک تو نقشبند و بیان تو دلگشاست
3 آن بکر معنی تو که حامل بنکته هاست وان نکته غریب که باروح آشناست
4 چتر سیاه کلک ترا زیبد از چه زانک بر ملک نظم دهر بانصاف پادشاست
1 ای کریمی که در جهان کرم کس چو تو صدر بنده پرور نیست
2 مثل طبع تو هیچ دریا نی همچو رای تو هیچ اختر نیست
3 بکرم یک دو لفظ من بشنو ور چه وقت صداع چاکر نیست
4 پار تشریف بنده فرمودی که ازان خلعتی نکو تر نیست
1 خداوندا کمینه چاکر تو کت اندر بندگی یکروی و یکتاست
2 ز خدمت یکدو روز اردورماندست مگو سرگشته نا پای برجاست
3 بخاک پای تو کان نیست تقصیر نه نیز او را ملال از خدمتت خاست
4 بلی زینمعنی او را یکغرض هست بگوید گر تقضی ور تقاضاست
1 ای کریمی که در جهان کرم بخشش بی ریات عادت و خوست
2 میزبانی است تازه روی گفت که همه پشت گرمی من ازوست
3 پشتم از خدمتت دوتاست چرا رشتهای امید من یکتوست
4 لیکن از جان و تن همیکاهم از بسی طعنه های دشمن و دوست
1 هر که را از هنر نصیبی هست دان که بر قدر آنش حرمانیست
2 وان کش از روزگار حظی هست دان که در خورد آنش نقصانیست
1 ای صدر دوست پرور دشمن نواز راد لفظی شنو که ان همه مغزست و پوست نیست
2 این دشمنان و دوست بیک جای داشتن گر گویدت کسی که طریقی نکوست نیست
3 فرقی بکن ازانکه ترا دوست بود و هست با آنکه دیت دشمن و امروز دوست نیست