1 خداوندا کمینه چاکر تو کت اندر بندگی یکروی و یکتاست
2 ز خدمت یکدو روز اردورماندست مگو سرگشته نا پای برجاست
3 بخاک پای تو کان نیست تقصیر نه نیز او را ملال از خدمتت خاست
4 بلی زینمعنی او را یکغرض هست بگوید گر تقضی ور تقاضاست
1 چند گوئی مرا که مذمومست هر که او ذم زاد بوم کند
2 آنکه از اصفهان بود محروم چون تواند که ذم روم کند؟
1 ای صدر دوست پرور دشمن نواز راد لفظی شنو که ان همه مغزست و پوست نیست
2 این دشمنان و دوست بیک جای داشتن گر گویدت کسی که طریقی نکوست نیست
3 فرقی بکن ازانکه ترا دوست بود و هست با آنکه دیت دشمن و امروز دوست نیست
1 کسی کودل درین محنت سرابست تو چونان دان که او رائی ندارد
2 ترا زین خاکدان گردی نخیزد؟ که او در غدر همتائی ندارد
3 مکن تکیه برین گل مهره کو نیز درین میدان سر و پائی ندارد
4 ازان که گه بلرزد تا بدانی که او هم پای برجائی ندارد
1 نه بکوشش درست روزی خلق یا بجد و بجهد دادستند
2 از تکاپوی رزق نفزاید ورچه هر کس دران فتادستند
3 مانده بی برگ و بار سرو و چنار ور چه صد دست برگشادستند
4 باز نرگس فکنده سر در پیش تاج زر بر سرش نهادستند
1 پاره می بخواستم ز نجیب زان می ناب کز زبیب برند
2 روز دیگر غلامکش آورد پاره می که از نجیب برند
3 شیشه خرد بود و آبی زرد گنده تر زانکه از قضیب برند
4 گفتی آن زن بمزد بیمارست کاب چونین بر طبیب برند
1 که خواستم از تو زابلهی من گفتی که رهیم نیست اینجا
2 ته تو نه رهی تو نه کاهت ای عشوه فروش باده پیما
3 انبار و رهی چه حاجت ای خر از مطبخ خاص خود بفرما
1 بخدائی که علم واسع او پاک از هر چه شبهتی و شکیست
2 که مرا بی حضور خدمت تو زندگانی و مرگ هر دو یکیست
1 ای کریمی که همای نظرت بر ولی تو همایون آمد
2 از پی شرم سخای تو حباب چون عرق بر رخ جیحون آمد
3 قبه هفتم با رفعت خویش پیش قدر تو چو هامون آمد
4 چرخ در خون عدویت شد ازان صبح با جامه پر خون آمد
1 بخدای قدیم و قادر و حی که جز او حی جاودانی نیست
2 که مرا بی لقای مخدومان هیچ حظی زرندگانی نیست