1 بدان خدای که ذات مقدس او را حدوث و کثرت و امثال این معایب نیست
2 که گرز حضرت تو بنده غایبست بتن بدل ز حضرت تو هیچگونه غایب نیست
1 سلام من برسان ای نسیم باد صبا بدان دیار که آنجا مقام یار منست
2 نیازمندی من عرضه ده بحضرت یار چنانکه لایق این عهد استوار منست
3 و گر ملول نگردد بگویش آهسته که در فراق رخت زیستن نه کار منست
1 بخدائی که قدرتش بر صنع هیچ محتاج آب و آتش نیست
2 که مراگر چه ناخوشی با من بی جمال تو زیستن خوش نیست
1 تا حصه قناعت گشتست ملک من وا رسته ام زعشوه دو نان پیچ پیچ
2 هستم حیات در همه عالم بآبروی زانرو که هیچ را نستایم بقصد هیچ
1 ای کریمی که پشت چرخ فلک پیش تو سال و مه بخم باشد
2 اوحد الدین جهان فضل و کرم کت دل و دست کان و یم باشد
3 بخت سرویست پیش درگه تو که بصد دست و یکقدم باشد
4 می ببیند ضمیر روشن تو هر چه در پرده عدم باشد
1 وقت است دلا اگر بترسی گر آدمی از عدم بترسد
2 اینک بدمید صبح پیری و اختر ز سپیده دم بترسد
3 چون تهمت مرگ هست بر تو میترس که متهم بترسد
4 ای طبل تهی حرام کم خور تا طبل کم از شکم بترسد
1 موی سپید چیست ندانی زبان مرگ زیرا که هر که دید ز خود ناامید شد
2 دی از زبان حال همیگفت با دلم چیزی که جان ز ترس چو از باد بید شد
3 گفتا که برگ مرگ بساز ارنخفته تا چند گویمت که زبانم سفید شد
4 اوحدالدین توئی آنکس که ملوک از تو جز لطف کفایت نکنند
1 هر که را شد فراخ سفره زیر دانکه بر چشم او پدید آید
2 اصل دیوار چون خراب شود خلل از سقف خانه بنماید
1 دوش عقلم که نیست گفت ای آن کت خرد عمر بی وفا گوید
2 تو که در وجود تاشه فضل از کرم مدح تو گدا گوید
3 دولتست ار نه ریشخند که او شعر گویدت وز ابتدا گوید
4 آنکه گر قدر او برآرد سر قاب قوسینش مرحبا گوید
1 قدری می صاف کهنی خواسته بودم زانکسکه اگر راست بگویم نه کسی بود
2 امروز فرستاد یکی شیشه آبم چونانکه بهر قطره او در مگسی بود
3 از زنگ تو گفتی ز دل او نسبی داشت وز گند تو گفتی زدهانش نفسی بود
4 چون دیدم ازینگونه پشیمان شدم الحق دانستم کان خارج و بد ملتمسی بود