زاول از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی مقطع 48
1. زاول که نفس ناطقه را از شعاع عقل
ایزد بلطف خویش و برحمت بیافرید
...
1. زاول که نفس ناطقه را از شعاع عقل
ایزد بلطف خویش و برحمت بیافرید
...
1. طائم الدهر اسبکی دارم
که بده روز روزه نگشاید
...
1. ایا صدری که چرخ پیر چون تو
جوانی در همه معنی نیارد
...
1. مرا گویند مولانا ترازوئیست کز عدلش
نه میل این یکی دارد نه قصد آندگر دارد
...
1. دوستی در سمر کتابی داشت
پیش من صفحه ازان میخواند
...
1. از منت شرم نیامد که پس از چندین مدح
وعده های تو همه عشوه و تمویه بود
...
1. ترا فضل بر دیگری بیش ازین نیست
که تو میدهی چیز و او می ستاند
...
1. چرا باید که عاقل بهر روزی
بر هر ناسزا پرواز گیرد
...
1. ای ز خورشید رای روشن تو
جوهر عقل کرده استمداد
...
1. بخاک پای رکن الدین اگر چه
مرا پیوسته او بی برگ دارد
...
1. بمعبود بیچون که چون گفت کن
ز کتم عدم جان زمین بوس کرد
...
1. نشوم من ز تو خرسند بتحسینی و بس
که گر احسنت نگوئی تو چو تو صد گویند
...