1 از منت شرم نیامد که پس از چندین مدح وعده های تو همه عشوه و تمویه بود
2 مردریگی که مرا خواهی دادن بدو سال چند محتاج بترویح و بتوجیه بود
3 من خجل میشوم از هر که بخواند شعرم تا ازان خواندنش آسایش و ترفیه بود
4 که چو از اول بر خواند که فی السعد الدین تا بآخر همه نیز و وله فیه بود
1 بخدائی که عقل کلی را بر درش سر بر آستان دیدم
2 از پی وصف حضرت عزش دهن نطق بی زبان دیدم
3 که من از دوری تو دور از تو بی تکلف هلاک جان دیدم
4 در دل از اشتیاق خدمت تو شعله ها تا بآسمان دیدم
1 مرا ایزد تعالی خاطری داد که دایم با فلک بودی عتابم
2 بمعنی دادن بکر آنچنان بود که با او کان معنی بدخطابم
3 بهر وقتی کزاو کردم سؤالی نهاده بود صد معنی جوابم
4 کنون از بخل ممدوحان ممسک غلط بینم همی با او حسابم
1 کاشکی برخاستستی روز حشر جمع گشتی باز این اجزای من
2 تا ببینم آل پیغمبر بکام ورچه دوزخ بود خواهد جای من
1 چند گوئی مرا که مذمومست هر که او ذم زاد بوم کند
2 آنکه از اصفهان بود محروم چون تواند که ذم روم کند
1 مراخود نیست عادت هجو گفتن که کردستم طمع زین قوم کوتاه
2 معاذالله که من کس را کنم هجو ز مدح گفته نیز استغفرالله
1 بدانخدای که بی گرد موکب امرش غبار صبح برین سبز طاق ننشیند
2 همای سلطنت او چو بال بگشاید بر آشیانه این نه رواق ننشیند
3 سوی معارج عرشش سفر نداند عقل گر از هدایت او بر براق ننشیند
4 که نیم ساعت دوری ز حضرت عالیت مرا برابر ملک عراق ننشیند
1 چیست از نیکوئی که نیست ترا ای دریغا گرت وفا بودی
2 وای بر عاشقان بیچاره اگر این حسن را بقا بودی
1 گذشت نوبت احسان و روزگار کرم چه وقت می بکند باز روز کار کرم
2 که خون گرفت دل اشتیاق پیشه من در اشتیاق بزرگی و انتظار کرم
3 غبار بخل زصحن زمین بچرخ رسید کجاست آخر یک ابر سیل بار کرم
4 منیر طلعت او سوسن ریاض امل بلند همت او سرو جویبار کرم
1 اسراف مکن ببذل مالت کز سیم و زرت نمیگزیرد
2 نی بیزرت ایچ حکم باشد نی بی درمت کسی پذیرد
3 هر کونه بقدر خود کند خرج زودش غم نیستی بگیرد
4 کاتش که فشاند زر باسراف از گرسنگی همی بمیرد