1 دعاگو اسکبی دارد که هر روز ز عشق کاه تا شب میخروشد
2 غزل میخوانم و در وی نگیرد دو بیتی نیز کمتر می نیوشد
3 توقع دارد از انعام مخدوم که بر وی توبواری کاه پوشد
4 و گر که نیست در اصطبل معمور درین همسایه شخصی میفروشد
1 بمعبود بیچون که چون گفت کن ز کتم عدم جان زمین بوس کرد
2 که بی طلعت تو درین چندگاه همی بخت بد بر من افسوس کرد
3 دل ار شادیی داشت تلبیس بود لب ار خنده کرد ناموس کرد
1 چو شهر گنجه اندر کل آفاق ندیدستم حقیقت در جهان خاک
2 که رنگ خلد و بوی مشک دارد گلابش آب باشد زعفران خاک
3 چنان مطرب هوائی دارد الحق که رقص آید در او در هر زمان خاک
1 زاول که نفس ناطقه را از شعاع عقل ایزد بلطف خویش و برحمت بیافرید
2 پستان خویش در دهن شاعران نهاد تا هر کسی بقدر فصاحت همی مکید
3 وز بهر اینکه دیرتر آمد مجیردین شیرش نمانده بود پس اندر دهانش...
1 هرچه موی سپید بینی تو دست در دامن بهانه زنی
2 برکنی گوئی این زسودا بود من ندانم کرا همی شکنی
3 پنبه زاری شد آن بناگوشت پنبه از گوش کی برون فکنی
4 بیش ازین خار خویشتن ننهند پیرگشتی بروچه ریش کنی
1 من بنده و اسب هر دو امروز بر درگه تو دو خواجه تاشیم
2 در گرسنگی بصبر کردن ما هر دو درین دیار فاشیم
3 قدری جو اگر دهی باسبم ما نیز طفیل اسب باشیم
4 ور گندم باره دهی نیز در دیده چرخ خاک پاشیم
1 قسم بواهب عقلی که پیش رای قدیم یکیست چشمه خورشید و سایه عنقاش
2 همیشود بیکی امر او چو سایه بچاه در آبگون قفس این آفتاب آتش پاش
3 که هست طبع جمال آفتاب تأثیری که پیرویست کم از سایه گنبد خضراش
4 مرا چو سایه سیه روی کرد و خانه نشین بنثر نثره صفت طبع آفتاب آساش
1 در آینه تا نگاه کردم یک موی سفید خویش دیدم
2 زاندیشه ضعف و بیم پیری در آینه نیز ننگریدم
3 امروز بشانه در ازان موی دیدم دو سه تار و برطپیدم
4 شاید که خورم غم جوانی کز پیری خود خبر رسیدم
1 جُبّه و دستار افزونی که من در خدمتت بارها بفروختم این بار میباید خرید
2 رسم تشریف از میان برداشتی تا لاجرم نیست ما را جبه و دستار میباید خرید
3 خلعت خاص تو خواهم وین زمان خواهم بده یا بفرما زرّ اگر ناچار میباید خرید
1 ای حسن بسته برقمرت رنگ ارغوان وایزد نهاده برشکرت شکل ناردان
2 برده بزیر عنبر تو یاسمین وثاق کرده بگرد شکر تو طوطی آشیان
3 یکذره کردگار ترا چون نداد سنگ پیکان غمزه را بچه برمیکنی فسان
4 گلها پدید گشت ز خاک و بهرگلی در خاک میکنی بعوض عاشقی نهان