1 طائم الدهر اسبکی دارم که بده روز روزه نگشاید
2 روز چون یوز خسته میخسبد شب چو سگ پاس درهمی پاید
3 در رکوعست سال و مه لیکن گه گهی در سجود افزاید
4 پاره کاه آرزو کردست مدتی رفت و بر نمی آید
1 ای ملک بدیدار تو چون باغ بگل شاد عالم بوجود تو چو روح از جسد آباد
2 با رحمت تو دود سقر مروحه روح با هیبت تو نکهت صبح آذر حداد
3 از حزم تو پوشید زره قامت ماهی وزجود تو زد موج گهر صفحه فولاد
4 با شربت الطاف تو تحلیل پذیرد بحران سموم از مدد گرمی مرداد
1 این چه شهریست سراسر آشوب وین چه قومند سراسر تلبیس
2 با چنین شهر سقی الله دوزخ با چنین قوم عفا الله ابلیس
1 آن شنیدستی که نمرود از مقام افتخار می بسودی بر سر گردون کلاه سروری
2 باز کبر سلطنت گوش دلش را می نماند کز خلیل الله شنیدی حجت پیغمبری
3 لاجرم دارای گیتی پشه را نصب کرد تا دهد هر لحظه با او مصاف داوری
4 پشه چون بی اعتماد نیزه و عون سپر یافت از تأیید حق بر کشتن او یاوری
1 هر شادی و غم که هست اندر دهر بر زهره و بر زحل همی بندی
2 از زهره و از زحل چه برخیزد چه بر ... این و ریش آن خندی
1 ای آنکه بنزد عقل فاضلتر از آب حیات خاک پای تو
2 تشویر همی خورد بهشت الحق از مجلس بزم دلگشای تو
3 بگشاده ملک زبان بمدح تو بر بسته فلک میان برای تو
4 افلاک چو ذره ز قدر تو خورشید چو شعله ز رای تو
1 دخل عمرم خرج شد در انتظار گر چه من بر صبر کردن قادرم
2 بیش ازین دانم که تاب صبر نیست فی المثل گر خود ادیب صابرم
1 خواهی که نزد خواجه قبولی بود ترا منشین بخوان او برو از نان او مخور
2 ور چند گویدت تبکلف که نان بخور فرمانبر آنچه گفت و بفرمان اومخور
3 زنهار خورولیک مخور نانش زینهار وزنان طفل و بیوه بخور زان اومخور
4 خوانش چو خون حرام بود گرد آن مگرد نانش چوجان عزیزست از جان او مخور
1 خوان میفکند کنون مسلمانان آن خواجه که سگ بر او شرف آرد
2 خوانی که ز خون آدمی باشد افطار بدان کسی روا دارد؟
3 خود کس نرود و گر رود آنجا دربانش و پرده دار نگذارد
4 خوانی چه کنی که میزبان او را هر لقمه هزار بار بشمارد
1 دی هر که دید سلطنت و کار و بار تو گفت از تعجب اینت ستمگاره آدمی
2 و امروز هر که عجز تو بیند بدینصفت گوید همی بدرد که بیچاره آدمی