گفتند از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی مقطع 108
1. گفتند دی مرا که بر خواجه میروی
گفتم چو راه یابم آنجا بسر روم
...
1. گفتند دی مرا که بر خواجه میروی
گفتم چو راه یابم آنجا بسر روم
...
1. اگر من فی المثل در هجو کوشم
بنزد عقل کی معذور باشم
...
1. نفاق و بخل در اهل سپاهان
چنان چون تشنگی در ریگ دیدم
...
1. در آینه تا نگاه کردم
یک موی سفید خویش دیدم
...
1. سگ به از مردم سپاهانست
بوفاق و وفا و پویه و دم
...
1. بشنو از من نصیحتی که ترا
کار هر دو جهان شود بنظام
...
1. بر نرگس تو رفتم بهزار لابه گفتم
دل برده بازپس ده که دل دگر ندارم
...
1. خداوندا بدین حالت من از شکر و ثنا گفتن
نپردازم همی حقا که چیزی دیگر اندیشم
...
1. گذشت نوبت احسان و روزگار کرم
چه وقت می بکند باز روز کار کرم
...
1. بخدائی که مهر معرفتش
کرد توفیق عقل بیدارم
...
1. بخدائی که بر خداوندان
فرض کردست بندگی کردن
...
1. آیا پادشاه شریعت که هست
ز اوصاف تو قاصر افکار من
...