1 چیست آن آتش با گونه آب سربسر پر در و لولوی خوشاب
2 گوهرش ریخته بر صفحه سر همچو بر روی زمرد سیماب
3 از نمایش گهر و رنگش راست همچو بر آب زلالست حباب
4 از چه این آب فنا را سبب است چون حیات همه کس هست از آب
1 ای بزرگی که ز شیرین سخنت عقل از جام نکت می نوشید
2 بهتر از مدح تو کس ننویسد خوشتر از لفظ تو کس ننیوشید
3 چاکر از دوری درگاه تو صدر هم بجانت که ز جان بخروشید
4 مانعی هست مر او را در پیش که بسی از پی دفعش کوشید
1 بدان خدای که ذات مقدس او را حدوث و کثرت و امثال این معایب نیست
2 که گرز حضرت تو بنده غایبست بتن بدل ز حضرت تو هیچگونه غایب نیست
1 قدری می صاف کهنی خواسته بودم زانکسکه اگر راست بگویم نه کسی بود
2 امروز فرستاد یکی شیشه آبم چونانکه بهر قطره او در مگسی بود
3 از زنگ تو گفتی ز دل او نسبی داشت وز گند تو گفتی زدهانش نفسی بود
4 چون دیدم ازینگونه پشیمان شدم الحق دانستم کان خارج و بد ملتمسی بود
1 ای کریمی که پشت چرخ فلک پیش تو سال و مه بخم باشد
2 اوحد الدین جهان فضل و کرم کت دل و دست کان و یم باشد
3 بخت سرویست پیش درگه تو که بصد دست و یکقدم باشد
4 می ببیند ضمیر روشن تو هر چه در پرده عدم باشد
1 ای بزرگی که پایه قدرت اولش غایت کمال بود
2 آفتاب سعادتت آن نیست کش پس استوار زوال بود
3 زین تحیت پس از دعا و ثنا غرض بنده یک سوال بود
4 بارها با خواص خود گفتی دست تحقیق چون جمال بود
1 شعر مخدوم من جمال الدین که چو گل بردم سحر گه بود
2 آنکه از ضبط یک دقیقه آن عقل و ادراک نیک گمره بود
3 لفظ و معنیش چونگل دوروی خوش و نغز و تر و موجه بود
4 معنی روشنش ز خط سیاه صورت یوسف از دل چه بود
1 بخدائی که هر که بنده اوست در دو عالم حقیقت آزادست
2 کاصفهان بی حضور مخدومان اصفهان نیست وحشت آبادست
1 موی سپید چیست ندانی زبان مرگ زیرا که هر که دید ز خود ناامید شد
2 دی از زبان حال همیگفت با دلم چیزی که جان ز ترس چو از باد بید شد
3 گفتا که برگ مرگ بساز ارنخفته تا چند گویمت که زبانم سفید شد
4 اوحدالدین توئی آنکس که ملوک از تو جز لطف کفایت نکنند
1 بخدائی که رازهای ضمیر پیش علمش برهنه و فاشست
2 لطف او را درین نشیمن خاک آب زراد و باد فراشست
3 کانچه گفتند حاسدان بغرض نقش سیمرغ و کلک نقاشست