1 شاها کرمی بکن مکن جنگ زنهار مکن به جنگ آهنگ
2 گر جنگ کنی ملازمانت اشکسته شوند جنگ و دلتنگ
3 بشنو سخنی ز نعمت الله صلحی کن و بازگرد از جنگ
1 سر کل چون کله نهد بر سر آن کله کل بلای دستار است
2 عشق شاه است و می برد دستار عقل مسکین گدای دستار است
3 دیدهام خواجهٔ کلان دیروز همچو کل در هواس دستار است
1 موجود منقسم به دو قسم است نزد عقل یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود
2 ممکن دو قسم گشت یکی جوهر و عرض جوهر به پنج قسم شد ای ناظم عقود
3 جسم و دو اصل او که هیولی و صورت است پس نفس و عقل این همه را یاد گیر زود
4 نه قسم گشت جنس عرض این دقیقه را در حال بحث جوهر عقلی نمینمود
1 دردمندی فقیر اگر یابی به کرم درد او دوا فرما
2 وعده گر دهی به درویشی وعدهٔ خویش را وفا فرما
3 این نصیحت قبول اگر افتد دولتی دان و یاد ما فرما
1 به درد دل گرفتارم به من ده دُردی دردش که دارم اعتقاد آن ، کز این درمان همی یابم
2 اگر چون نی همی نالم منه انگشت بر حرفم وسیله ناله میسازم که تا مقصود دریابم
1 چون مرا درخواب کردی روز و شب روز و شب درخواب می بینم تو را
2 روی تو ماهست و چشم من پر آب روز و شب در آب می بینم تو را
1 هر که او حجتی چنان دارد شک ندارم هم این هم آن دارد
2 خوش کناری گرفته از عالم عشق او در میان جان دارد
3 ترک دنیا و آخرت بکند هرکه میلی به عاشقان دارد
1 ای که پرسی ز حال میر تمور با تو گویم که حال او چون است
2 گر چه چپ بود راست ره می رفت راستی رفتنش به قانون است
1 آنکه حق را به خویشتن بیند عارفان عارفش نمیدانند
2 وانکه او را به او مشاهده کرد عارف است او و عارفش خوانند
3 پادشاها ملازمان درت به یقینم که نیک نپسندند
4 که دو سه ترکمان بی سر و پا این چنین راه مک دربندند
1 بلبل بوستان یارانم من ازین بوستان نخواهم رفت
2 گر به صورت ز دیدهها بروم از دل دوستان نخواهم رفت
3 جامهٔ خلقی افکنم اما بر کنار از میان نخواهم رفت
4 آمد و شد به اعتبار بود این چنین آنچنان نخواهم رفت