1 جملهٔ ذرات اکوان سر به سر ز آفتاب حسن او تابنده اند
2 روح اعظم سایهٔ آن حضرت است عالمی در سایه اش دل زنده اند
1 جام بی می کی دهد ذوق ای پسر تا نگردد جام با می متحد
2 ساقی ار بخشد تو را خمخانه ای نوش می فرما و می گو رب زد
3 گرم باش و آتشی خوش برفروز تا نگردی هم چو آب منجمد
4 لیس فی الدارین غیری یا حبیب لیس مثلی کیف ضدی این و ند
1 آفتابی تو و ما سایهٔ تو احولست آنکه یکی را به دو دید
2 روی او نور هم از روی تو یافت چشم تو سرمه به چشم تو کشید
3 این چنین خوش سخن مستانه در خرابات که گفت و که شنید
1 شهرتی یافته است می گویند نعمت الله را خدا بخشید
2 ما از او غیر او نمی جستیم آشنا دید و خویش را بخشید
3 دُردی درد دل بسی خوردیم لاجرم این چنین دوا بخشید
4 ما چو فانی شدیم در ره عشق جاودان منصب بقا بخشید
1 این هیولا عجوزهای عجب است چادری بر سر است و میگردد
2 هر زمان صورت دگر گیرد شده صورت پرست و میگردد
3 دم به دم شوهری کند وانگه در پی دیگر است و میگردد
4 اعتمادی بر او نباید کرد زانکه شخصی غر است و میگردد
1 کار عالم به پختگی باشد شیخ ما بین که خام میگردد
2 جل سیاهی که دل سیاه کند گرد عبدالسلام میگردد
1 هر چه میخواست آنچنان گردید هر چه میخواهد آنچنان گردد
2 سلطنت بین که حضرت سلطان مونس جان عاشقان گردد
3 علم ذوقی خوشی بیفزاید آن معانی اگر بیان گردد
4 هر که دکان خویش کرد خراب فارغ از سود و از زیان گردد
1 پیوسته شکسته باش چون ما کو کار شکستگان برآرد
2 مائیم و دلی شکسته چون یار پیوسته شکسته دوست دارد
1 حق تعالی وجود انسانی به کمال و جمال خود پرورد
2 از چنان نطفهای که می دانی این چنین یوسفی پدید آورد
3 از همه برگزید انسان را این عنایت ببین که با ما کرد
1 هر که با رند مست بنشیند لاجرم رند مست برخیزد
2 دیگران از شکست بنشینند زلف او از شکست بر خیزد
3 هر که با بنگیان نشیند او بنگی زشت کست برخیزد
4 جام می را بگیر و خوش می نوش گر تو را آن ز دست برخیزد