1 چون جمالش صد هزاران روی داشت بود در هر ذره دیداری دگر
2 لاجرم هر ذره را بنمود باز از جمال خویش رخساری دگر
3 خود یک است اصل عدد از بهر آنک تا بود هر دم گرفتاری دگر
1 در روزه و در زکوة و در حج اسرار بسی بود نهفته
2 اما سری که در نماز است سرّی است که با تو کس نگفته
1 دوش تا روز ما به هم بودیم لذتی یافتم که چه توان گفت
2 بندگی خدای خود کردم حرمتی یافتم که چه توان گفت
3 دست و پایش خوشی ببوسیدم حضرتی یافتم که چه توان گفت
4 رحمتی کرد بر من مسکین رحمتی یافتم که چه توان گفت
1 هرکس که لباس احدی پوشیده در راه خدا چو احمدی کوشیده
2 هر خم شرابی که در این میکده بود مستانه به ذوق همچو ما نوشیده
3 از آتش عشق در خرابات فنا چون خم شراب خود به خود جوشیده
1 نیم تنی ملک سلیمان گرفت چشم گشا قدرت یزدان ببین
2 پای نه و چرخ به زیر رکاب دست نه و ملک به زیر نگین
3 ملک خدا می دهد اینجا که راست زهره که گوید که چنان یا چنین
1 هر چه در کاینات موجود است همه مرحوم رحمتاللّه است
2 نیست نومید کس ز رحمت او همه ممنون منتاللّه است
3 از کرم نعمتی به ما بخشید بر همه فیض نعمتاللّه است
4 سر او را که نیک دریابد محرم راز نعمتاللّه است
1 راستی کن که مرد کج رفتار در ره او به منزلی نرسد
2 باش خاکی ولی چنانکه ز تو گرد بر دامن دلی نرسد
3 نرسد در مقام اهل کمال سالکی کو به کاهلی نرسد
4 دیدهٔ او جمال او بیند رؤیت او به احولی نرسد
1 نعمت اللهم وز آل رسول محرم عارفان ربّانی
2 قرة العین میر عبدالله مرشد وقت و پیر و نورانی
3 پدر او محمد آن سید که نبودش به هیچ رو ثانی
4 باز سلطان اولیای جهان میر عبدالله است تا دانی
1 واحدیت یکی است از وجهی احدیت یکی است از همه رو
2 چون یکی در یکی ، یکی باشد به همه وجه آن یکی می گو
3 واحدیت طلب کن از اسما احدیت ولی ز ذات بجو
4 غرق دریا شو و بجو ما را غرق کثرت شو و حباب بشو
1 ای که گویی فقیر مسکین مرد اعتباری ز مرگ خود می گیر
2 به یقینم که جان نخواهد برد پادشاه و وزیر و میر و گزیر