1 هر که او نقص دیگری گوید شک ندارم که نقص او باشد
2 نقص مردم مگو که نیکو نیست نقص آدم کجا نکو باشد
3 گر سراپای او فرو باشی لطف او بر سرت فرو باشد
4 ور محب لقای او باشی او محب لقای تو باشد
1 جان جاهل به مرغکی ماند که گرفتار در قفس باشد
2 حاصل عمر آنچنان مرغی شک ندارم که یک نفس باشد
3 روشن از آفتاب خواهد بود هر که چون ماه مقتبس باشد
4 این چنین روح پاک قدسی من حیف باشد که در قفس باشد
1 بلبل گلستان معشوقم من ازین گلستان نخواهم شد
2 گر به ظاهر نهان شوم ز نظر از دل دوستان نخواهم شد
1 ساقی باید که می ببخشد رندی باید که می بنوشد
2 تشریف شریف می دهد شاه عبدی باید که آن بپوشد
1 ما چو حلوایی و حلوا یار ماست صحن ما را پر ز حلوا کردهاند
2 مشکلات عالمی حل وا شده مشکل ما را چو حلوا کردهاند
3 ای که گوئی ذره گردد آفتاب قطرهٔ ما بین که دریا کردهاند
1 آنکه حق را به خویشتن بیند عارفان عارفش نمیدانند
2 وانکه او را به او مشاهده کرد عارف است او و عارفش خوانند
3 پادشاها ملازمان درت به یقینم که نیک نپسندند
4 که دو سه ترکمان بی سر و پا این چنین راه مک دربندند
1 ای که پرسی ز حال میر تمور با تو گویم که حال او چون بود
2 گر چه چپ بود راست ره میرفت راستی رفتنش به قانون بود
1 موجود منقسم به دو قسم است نزد عقل یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود
2 ممکن دو قسم گشت یکی جوهر و عرض جوهر به پنج قسم شد ای ناظم عقود
3 جسم و دو اصل او که هیولی و صورت است پس نفس و عقل این همه را یاد گیر زود
4 نه قسم گشت جنس عرض این دقیقه را در حال بحث جوهر عقلی نمینمود
1 در نی نیزه بین که رفعت او با تو گویم چنانکه میباید
2 روید او و زیاده میگردد بند بر بند او بیفزاید
3 تا شود نیزهای بدان رفعت که از او کارهای نیک آید
4 آدمی اینچنین شود عالی عالم است آنکه فهم فرماید
1 آفتابی تو و ما سایهٔ تو احول است آن یکی را به دو دید
2 روی تو نور هم از روی تو یافت چشم تو سرمه ز چشم تو کشید
3 این چنین خوش سخنی مستانه در خرابات که گفت و که شنید