1 در آینهٔ وجود حادث انوار قدیم می توان دید
2 بر لوح ضمیر هر حقیری اسرار عظیم می توان دید
1 دل جام جهان نمای عشق است بنگر که به تو تو را نماید
2 مجموع تجلّی الهی در جام جهان نما نماید
3 در هر چه نظر کنیم واللّه نور رخ او به ما نماید
1 صنع خدا نگر که به حکمت چگونه ساخت چشمت به هفت پرده و سه آب در نظر
2 بگشای چشم و دل که ببینی جمال او او نور چشم تو است و تو از خویش بی خبر
1 در حقیقت یکی عدد نبود گر شماری یکی هزار هزار
2 باطنش را نگر که جمله یکی است گر چه در ظاهر است این تکرار
1 چون جمالش صد هزاران روی داشت بود در هر ذره دیداری دگر
2 لاجرم هر ذره را بنمود باز از جمال خویش رخساری دگر
3 خود یک است اصل عدد از بهر آنک تا بود هر دم گرفتاری دگر
1 جام گیتی نما به دست آر صفت و ذات بین و اسم نگر
2 صورت و معنی همه دریاب گنج و گنجینه و طلسم نگر
3 جام می را بگیر و خوش می نوش جان خود ار بدان و جسم نگر
4 تنت از ملک و جانت از ملکوت نظری کن به هر دو قسم نگر
1 گرد ملک عدم چه میگردی تختگاه مرا به دست آور
2 این سرا و آن سرا به مردم بخش دولت دو سرا به دست آور
3 نعمت این و آن چه میجوئی نعمتاللّه را به دست آور
1 التفاتی به غیر او نکنی گر چه باشد بهشت و حور و قصور
2 این سخن را ز من قبول کنی گر نمازی گزاردی به حضور
1 ای که گویی فقیر مسکین مرد اعتباری ز مرگ خود می گیر
2 به یقینم که جان نخواهد برد پادشاه و وزیر و میر و گزیر
1 بار او می کش و خوشی می رو ناز او می کش و خوشی می ناز
2 همه عالم به زیر بال آری مرغ همت اگر کند پرواز
3 می ما مستی دگر دارد خوش بود گر به ما شوی دمساز