1 موج و بحر و حباب قطره تمام همه در عین ماست مستهلک
2 ما فقیریم و هم غنی ز همه همچو ما خود کجاست مستهلک
3 در محیطی که نیست پایانش سد هر دو سراست مستهلک
1 خودنمائی می کنی با عاشقان در دوئی آن یک کجا بنمایدت
2 نعمت الله جو که نور روی او آنچه خواهی حالیا بنمایدت
1 انس با محبوب اگر گیرد محبّ گر چه باشد یک نفس مطلوب اوست
2 گر دمی با یار خود همدم شود حاصل او زان نفس محبوب اوست
1 بنمود جمال او به خوابم گفتم باشد مگر جمالش
2 بیدار شدم ز خواب مستی نه نقش بماند نه خیالش
3 نه من ماندم نه غیر او هم او ماند و کمال پر کمالش
4 از ما اثری نماند با ما با او نبود کسی مجالش
1 بنه رو بر در میخانهٔ او توجه خود به آنجا می توان کرد
2 مرا گوئی به جانان جان توان داد نکو کاریست جانا می توان کرد
3 حباب از چشمهٔ آبی چه جوئی شنا در آب دریا می توان کرد
4 دو عالم را فدای آن یکی کن به لطف خویش یکتا می توان کرد
1 خلق حسن باشدش هر که حسینی بود هر که حسینی بود خلق حسن باشدش
2 میل به من باشدش هر که شناسد مرا هر که شناسد مرا میل به من باشدش
3 نیک سخن باشدش هرکه لسان ویست هر که لسان ویست نیک سخن باشدش
4 گر غم زن باشدش مرد نباشد تمام مرد نباشد تمام گر غم زن باشدش
1 آفتابی تو و ما سایهٔ تو احول است آن یکی را به دو دید
2 روی تو نور هم از روی تو یافت چشم تو سرمه ز چشم تو کشید
3 این چنین خوش سخنی مستانه در خرابات که گفت و که شنید
1 جام گیتی نما به دست آر صفت و ذات بین و اسم نگر
2 صورت و معنی همه دریاب گنج و گنجینه و طلسم نگر
3 جام می را بگیر و خوش می نوش جان خود ار بدان و جسم نگر
4 تنت از ملک و جانت از ملکوت نظری کن به هر دو قسم نگر
1 صنع خدا نگر که به حکمت چگونه ساخت چشمت به هفت پرده و سه آب در نظر
2 بگشای چشم و دل که ببینی جمال او او نور چشم تو است و تو از خویش بی خبر
1 وصله ای از خرقهٔ ما هر که یافت عارفانه خوش همی پوشد به جان
2 عاقبت روزی به منزل می رسد آنچنان رهرو که می کوشد به جان
3 خم می در جوش و ما مست و خراب خوش بود رندی که می جوشد به جان
4 می به زاهد گر دهی حیفی بود می به رندی ده که می نوشد به جان