1 گر به خانه روی و در بندی به حقیقت بدان که دربندی
2 ملک شروان چه می کنی عارف بطلب پادشاه دربندی
3 همدانی طلب همی کردم یافتم آن عزیز الوندی
1 ساقی اگر باده از آن خم دهد خرقهٔ صوفی ببرد می فروش
2 مطرب اگر پرده ازین ره زند باز نیایند حریفان به هوش
1 لشکر پادشه بسی باشد شاه جانیبکی است تا دانی
2 اختلاف صور فراوان است ور نه معنی یکی است تا دانی
3 گر کسی را شکی بود به خدا سیدم بیشک است تا دانی
1 هر چه میخواست آنچنان گردید هر چه میخواهد آنچنان گردد
2 سلطنت بین که حضرت سلطان مونس جان عاشقان گردد
3 علم ذوقی خوشی بیفزاید آن معانی اگر بیان گردد
4 هر که دکان خویش کرد خراب فارغ از سود و از زیان گردد
1 اندکی ذوق اگر کسی را هست نزد یاران ما غریبی نیست
2 ذوق خم از پیاله نتوان یافت گر چه او نیز بینصیبی نیست
1 پیوسته شکسته باش چون ما کو کار شکستگان برآرد
2 مائیم و دل شکسته چون یار پیوسته شکسته دوست دارد
1 سوی اللّه چیست ای صوفی صافی نتوان یافت بی وجود کمال
2 هست عالم همه خیال وجود وز تجلی اوست بود خیال
1 همه عالم چو سایه سجده کنان اوفتاده به خاک درگاهش
2 همه منقاد امر او باشند هر که باشد گدا و هم شاهش
1 نزد ما عین نیست غیری کو عقل گوید که عین و غیری هست
2 موج و بحر و حباب و دریا شد قطرهٔ آب کو به ما پیوست
1 شهرتی یافته است می گویند نعمت الله را خدا بخشید
2 ما از او غیر او نمی جستیم آشنا دید و خویش را بخشید
3 دُردی درد دل بسی خوردیم لاجرم این چنین دوا بخشید
4 ما چو فانی شدیم در ره عشق جاودان منصب بقا بخشید