1 چون شتا آمد شتا مقلوب کن کِشته ها اندر شتا با آتش است
2 نشنیدستی تو از سید مگر کآتش مقلوب با آتش خوش است
1 نعمت الله همه جهان بگرفت این چنین نعمتی جهانگیر است
2 نوجوانی است مست و لایعقل ور به معنی نظر کنی پیر است
1 پیدا شده در عالم آن نور جمال او آن نور جمال او پیدا شده در عالم
2 پیدا شده در آدم ذات و صفتش با هم ذات و صفتش با هم پیدا شده در آدم
3 یک جرعه ز جام جم خوشتر بود از صد جان خوشتر بود از صد جان یک جرعه ز جام جم
4 از هر دو جهان بی غم مائیم به عشق او مائیم به عشق او از هر دو جهان بی غم
1 طرهٔ شب را مطرّا کرده اند نور روی روز پیدا کرده اند
2 خوش در میخانه را بگشاده اند ساغری پر می به رندان داده اند
3 در نظر نقش خیالی بسته اند با خیال خویش خوش پیوسته اند
1 التفاتی به غیر او نکنی گر چه باشد بهشت و حور و قصور
2 این سخن را ز من قبول کنی گر نمازی گزاردی به حضور
1 جملهٔ ذرات اکوان سر به سر ز آفتاب حسن او تابنده اند
2 روح اعظم سایهٔ آن حضرت است عالمی در سایه اش دل زنده اند
1 ذکر حق قوت خویشتن سازد هر که را هست با منش یاری
2 همچو مسهل که میخورد رنجور تا شفا یابد او ز بیماری
1 منم که همت من جز خدا نمی جوید خوشست همت عالی که باد پاینده
2 مرا به سایهٔ طوبی چه التفات بود که هست سایهٔ من آفتاب تابنده
3 تو راست دنیی وعقبی مراست حضرت او تو راست خطهٔ دارا مراست دارنده
4 به نور طلعت او روشنست دیدهٔ ما چه جای روشنی آفتاب تابنده
1 ای که پرسی ز حال میر تمور با تو گویم که حال او چون بود
2 گر چه چپ بود راست ره میرفت راستی رفتنش به قانون بود
1 گرد ملک عدم چه میگردی تختگاه مرا به دست آور
2 این سرا و آن سرا به مردم بخش دولت دو سرا به دست آور
3 نعمت این و آن چه میجوئی نعمتاللّه را به دست آور