1 بنه رو بر در میخانهٔ او توجه خود به آنجا می توان کرد
2 مرا گوئی به جانان جان توان داد نکو کاریست جانا می توان کرد
3 حباب از چشمهٔ آبی چه جوئی شنا در آب دریا می توان کرد
4 دو عالم را فدای آن یکی کن به لطف خویش یکتا می توان کرد
1 رفته بودم به سوی بحر محیط که در آن بحر شنا باید کرد
2 بحر جوشید و روان گفت به من سر خود در سر ما باید کرد
1 گر چهل صبح از سر اخلاص مخلصی گرد عاشقان گردد
2 چشمهٔ حکمت ای برادر من از دلش بر زبان روان گردد
1 هر چه بینی نعمت الله بود به از این خود حکایتی نبود
2 ذوق ما را چو غایتی نبود بحر ما را نهایتی نبود
3 که شنیده ولی سرمستی همچو او در ولایتی نبود
4 گفتهٔ عارفان به جان بشنو به از این خود حکایتی نبود
1 هر که او حجتی چنان دارد شک ندارم هم این هم آن دارد
2 خوش کناری گرفته از عالم عشق او در میان جان دارد
3 ترک دنیا و آخرت بکند هرکه میلی به عاشقان دارد
1 موئی به میان ما نگنجد سلطان چه بود گدا نگنجد
2 گوئی که بلای عشق آمد خوش باش که آن بلا نگنجد
3 دُردی کش کوی می فروشم درمان چه بود دوا نگنجد
1 راستی کن که مرد کج رفتار در ره او به منزلی نرسد
2 باش خاکی ولی چنانکه ز تو گرد بر دامن دلی نرسد
3 نرسد در مقام اهل کمال سالکی کو به کاهلی نرسد
4 دیدهٔ او جمال او بیند رؤیت او به احولی نرسد
1 توبه از توبه می کنم ای دوست توبهٔ خوب ما همین باشد
2 هرکه او توبه می کند چون ما شک ندارم که نازنین باشد
3 این چنین آیتی که می شنوی از خداوندش آفرین باشد
4 بازگشته ز او به حضرت او تائب قابل گزین باشد
1 شاه عالم پناه دانی کیست آنکه سلطان انس و جان باشد
2 هر که گوید دعای دولت او راحت و روح او از آن باشد
3 خرم آنکس که از سر اخلاص بندهٔ حضرتی چنان باشد
1 آب ماهان که خاک بر سر او همچو آب زلال کی باشد
2 در دو عالم به جز یکی نبود حضرتش را مثال کی باشد