1 بر لب دریا چه می گردی نشین همچو ما با ما در این دریا نشین
2 مجلس عشق است و ما مست خراب سر قدم ساز و بیا از پا نشین
3 در خرابات مغان افتادهایم عشق اگر داری بیا با ما نشین
4 گرد هر در می روی دیگر مرو بر در یکتای بیهمتا نشین
1 یک شاهدی است ما را در غیب و در شهادت در غیب و در شهات یک شاهدی است ما را
2 جام و میاند با هم با ساقیند همدم جامی به نوش جانا شادی ما خدا را
1 این هیولا عجوزهای عجب است چادری بر سر است و میگردد
2 هر زمان صورت دگر گیرد شده صورت پرست و میگردد
3 دم به دم شوهری کند وانگه در پی دیگر است و میگردد
4 اعتمادی بر او نباید کرد زانکه شخصی غر است و میگردد
1 دست در دست زن مزن خواجه دست در دست شیرمردان زن
2 ملک توران گذار و خوش می باش آتشی در وجود ایران زن
3 در خرابات رو خوشی بنشین طعنه بر ملکت سلیمان زن
1 شاه عالم پناه دانی کیست آنکه سلطان انس و جان باشد
2 هر که گوید دعای دولت او راحت و روح او از آن باشد
3 خرم آنکس که از سر اخلاص بندهٔ حضرتی چنان باشد
1 علماء رسوم می بینم همه را علم هست و نیست عمل
2 روز و شب عمر خویش صرف کنند در پی قال و قیل و بحث و جدل
3 همه تجهیل هم کنند تمام بله تکفیر یکدگر به مثل
4 عامیان عالمان چنان بینند لاجرم کار دین بود به خلل
1 به قدر حوصلهها جام می دهد ساقی اگر چه بادهٔ خمخانه را نهایت نیست
2 بیا که مجلس عشق است و عاشقان سرمست چنین مقام خوشی در همه ولایت نیست
1 ای که میپوشی لباس اهل دل یک ره بدان کز ره معنی ده و دو ترک دارد تاج شاه
2 ترک بخل و ترک بغض و ترک قهر و ترک کین ترک خود بینی و ترک عیب کن بیاشتباه
3 ترک نخوت ترک شهوت ترک آزار کسان ترک خور پس ترک خواب و ترک افعال تباه
4 نقطه را اثبات بر علم است و اسرار نهان پس الف دال است بر ذات خدای نیک خواه
1 ما چو حلوایی و حلوا یار ماست صحن ما را پر ز حلوا کردهاند
2 مشکلات عالمی حل وا شده مشکل ما را چو حلوا کردهاند
3 ای که گوئی ذره گردد آفتاب قطرهٔ ما بین که دریا کردهاند
1 در راه خدا پای برهنه گو برو آن یار که همچو بشر حافی اهل است
2 گر سر به ره است پا برهنه غم نیست ور نیست به ره سر برهنه سهل است