نزد ما عین نیست از شاه نعمتالله ولی قطعه 25
1. نزد ما عین نیست غیری کو
عقل گوید که عین و غیری هست
...
1. نزد ما عین نیست غیری کو
عقل گوید که عین و غیری هست
...
1. عقل از چه به غایت مال است
جز معرفت صفاتیش نیست
...
1. به قدر حوصلهها جام می دهد ساقی
اگر چه بادهٔ خمخانه را نهایت نیست
...
1. اندکی ذوق اگر کسی را هست
نزد یاران ما غریبی نیست
...
1. بلبل بوستان یارانم
من ازین بوستان نخواهم رفت
...
1. بر در غیر می روی حیف است
به عدم می روی چه آری هیچ
...
1. بنه رو بر در میخانهٔ او
توجه خود به آنجا می توان کرد
...
1. رفته بودم به سوی بحر محیط
که در آن بحر شنا باید کرد
...
1. گر چهل صبح از سر اخلاص
مخلصی گرد عاشقان گردد
...
1. هر چه بینی نعمت الله بود
به از این خود حکایتی نبود
...
1. هر که او حجتی چنان دارد
شک ندارم هم این هم آن دارد
...
1. موئی به میان ما نگنجد
سلطان چه بود گدا نگنجد
...