وه که امروز بحال دگرم از اثیر اخسیکتی غزل 132
1. وه که امروز بحال دگرم
تو چه دانی که نداری خبرم
1. وه که امروز بحال دگرم
تو چه دانی که نداری خبرم
1. ساقی من از خمار شبانه مشوشم
وقت است اگر بباده باقی کنی خوشم
1. پر دردم و بمانده ز درمان خویشتن
گم کرده در هوای تو درمان خویشتن
1. خه خه آن سوسن سیرابش بین
هی هی آن سنبل پر تابش بین
1. ای سعی کرده عشق تو در خون و جان من
تیر بلای تو، نه بشست و کمان من
1. ای بر گشاده دست به بیداد عاشقان
بر چرخ میرود ز تو فریاد عاشقان
1. ای جهان را، یادگار از طغرل و الب ارسلان
آسمان داد و دینی آفتاب دودمان
1. چیست، شرط عاشقان با بینوائی ساختن
سلطنت را خاک نعلین گدائی ساختن
1. این چرخ دغا پیشه دست خوش خوی تو
در ششدره حیرت، خورشید زروی تو
1. از رهی روی بگردان و برو
دامن مهر بر افشان و برو
1. ای در دل و جان سواری تو
شیران جهان شکان شکاری تو
1. باز دل را تازه شد درد کهن با یار نو
بوالعجب شکلی است این درد کهن دلدار نو