1 رو که میدان جهان میدان توست گوی خوبی در خم چوکان توست
2 زمرد کردون و لعل آفتاب در رکاب خلعت مرجان توست
3 لولوی و یاقوت را در بحر و کان خطبه بر نام و لب و دندان توست
4 اینت سلطانی که در اقلیم عشق هر که بر کاری است از دیوان توست
1 ای شکار آویز دل فتراک تو روح گردی بربساط پاک تو
2 آب حیوان با همه باد قبول بر سر آتش نشست از خاک تو
3 باز گیرد سر، ز بالین عدم رفتگان را سر، زبالین پاک تو
4 صد هزاران جان معصومان دوان در رکاب طره چالاک تو
1 ای همه شیران اسیر دام تو تو سنان خویشتن بین رام تو
2 باز مالیده که مرد افکنی کعبتین تیغ گردان جام تو
3 هم عنانی کرده در راه قبول آفرین بخت، با دشنام تو
4 مردم چشم روان، رخسار تو حلقه ی گوش خرد، پیغام تو
1 روز تو اقبال و فرخ نیستی گ تماشاگاهش آن رخ نیستی
2 هم خریداری فتادی قند را گر لب او نوش پاسخ نیستی
3 ورنه حسنش داغ یوسف داردی در جهان اسم تناسخ نیستی
4 ماه نخشب خود سبق بردی زخور گر رخ آن ماه خلخ نیستی
1 جانم فدای توست، که جانان من توئی شمع وثاق و تازه گلستان من توئی
2 هستند شاهدان شکر لب بعهد تو لیکن از آنمیانه بدندان من توئی
3 جان بر سر غم تو نهم، وزمن این سخن بی حرمتی است جان، چه بود، جان من توئی
4 در عشق تو بخدمت سلطان برآمدم ای مه، سعادت تو که سلطان من توئی
1 یک نظر در صورت آن روح روحانی نگر بسته سنبل پای گل بر سرو بستانی نگر
2 تا سپهر گوی زن بینی مه چوگان گذار خیز و در میدانش بریکران چوگانی نگر
3 میر خوبان است، کاورده است منشور جمال اینک اینک بر رخش طغرای سلطانی نگر
4 در شکنج غبغبش چاه ذقن محبوس ماند یارب آن زندان دل ها، چاه زندانی نگر
1 ساقی من از خمار شبانه مشوشم وقت است اگر بباده باقی کنی خوشم
2 آن آب هم طویله آتش بمن رسان باشم که یکزمان زنی آبی بر آتشم
3 الا بدست باده دوشین دواش نیست زهری که من ز دست جفای تو میچشم
1 بس کاین دل زار ریش کردی گفتم زینهار بیش کردی
2 دل شیشه نازک و غمت سنگ آسان شکند چوریش کردی
3 فرمان هوای خویشتن را بر تیر جفا چو کیش کردی
4 وین طرفه که در کنام شیران خونریز به چشم میش کردی
1 دگر بار ای دل سنگین فتادی عنان در دست بد عهدی نهادی
2 ز در دم نیش ها دررک شکستی ز چشمم چشمه ها بر رخ گشادی
3 فرامش کرده آن کزعشق صدبار بمردی باز، و، وز مادر بزادی
4 ندارد مهله چندان از شب غم که گرید بر وداع روز شادی
1 یکدمت خود غم دلم دارد گرچه دل غم بغم نینگارد
2 می نیارد، خجند با غم تو می کیم چرخ هم نمی یارد
3 قد من خم نهد سر زلفت اگر او اوست حد آن دارد
4 هر تُنک می ز صاف نگریزد مرد باید که درد بگسارد