در کار تو از دست بشد عهد از اثیر اخسیکتی غزل 168
1. در کار تو از دست بشد عهد جوانی
من سوخته زین غصه، نماندم، تو بمانی
1. در کار تو از دست بشد عهد جوانی
من سوخته زین غصه، نماندم، تو بمانی
1. ای به هلاک جان من، عشق تو را کفایتی
رخصت خون خلق را، حسن تو محکم آیتی
1. بر گل چو مثال عنبر انگیزی
در روم ززنگ لشگر انگیزی
1. دلا آن به که با جان در نبندی
مرا با دلبر دیگر نبندی
1. رخ تو فتنه جهان بودی
گر نه، از دیده نهان بودی
1. جانا، همه آیت نکوئی
درشان تو آمده است گوئی
1. روز تو اقبال و فرخ نیستی
گ تماشاگاهش آن رخ نیستی
1. چون گشت رخ چمن دل آرای
وقت است به عیش کن دلا، رای
1. گرد ماه از زلف عنبر می نهی
پیش جان از لعل شکر می نهی
1. مشک می رنگ، بر سمن چه زنی
شب دیرند، بر بدن چه زنی
1. بدین جمال اگر تو را وفاستی
همه جهان به مملکت تو راستی
1. بتن بودم امروز چون ناتوانی
شدم با رفیقی سوی بوستانی