بی شب زلف تو سیه روزم از اثیر اخسیکتی غزل 120
1. بی شب زلف تو سیه روزم
خسته روزگار کین توزم
1. بی شب زلف تو سیه روزم
خسته روزگار کین توزم
1. چون با غم تو قرار گیرم
از هر دو جهان کنار گیرم
1. ره صد رهگذرت میدارم
چشم و دل بر اثرت میدارم
1. با آنکه در میان دل آتش همی زنم
چون عود، در میان نفس خوش همی زنم
1. کارم از عشق بجان است، چه تدبیر کنم
یار در پرده نهان است، چه تدبیر کنم
1. شبِ دوش، با دوست می خورده ام
بگو نوش، کز دست وی خورده ام
1. خیز تا دست طرب یکدم، بجام می زنیم
دوستگانی بر رخ ماه مبارک پی زنیم
1. آنم که زین بر اسب تمنا نهادهام
تا لاجرم، چو باد سوار و پیادهام
1. در فراق تو سوخت این جگرم
تا چو بخت اندر آمدی، ز درم
1. به حق آنکه جز از تو، کسی گزیده نیم
که در فراق تو یک لحظه آرمیده نیم
1. بهر کژم که نهی نقش خویش می بینم
نه آن حریفم لیکن که مهره برچینم
1. میروم از غم عشق تو چنان بیخبرم
که ندانم به کجا یا به چه اندیشه درم