2
با رخ رنگین چون لاله و گل
بالب شیرین چون شهد و شکر
4
گفتم: ای خانه بتو باغ بهشت
چون برون جسته ای از خانه بدر؟
5
خواجه ترسم که خبر یابد ازین
بانگ بر خیزد، چون یافت خبر
6
گفت من بار ملامت بکشم
تو بکش نیز و بس اندوه مخور
7
چون منی را به ملامت مگذار
این سخن را بنویسند به زر
11
تو مرا یافته ای بی همه شغل
نیست اندر کلهت پشم مگر ؟
12
گفتم ای ترک در این خانه مرا
کودکانند چو گلهای ببر
13
گر ز تو بر بخورم، بربخورند
زان من، فردا، کسهای دگر
14
تا منم رسم من این بود ومرا
بسر خواجه کزین نیست گذر
19
مجلس او ز پی اهل ادب
به سفر ساخته همچون به حضر
20
بر او بوده به هر جای مقیم
زو رسیده به همه خلق نظر
23
او ز بهر ما در کوشش و رنج
ماگرفته همه زو ناز و بطر
24
آنچه من کهتر ازو یافته ام
گر بگویم بتو مانی به عبر
25
تا زبان دارم زیبد که زبان
به ثنا گفتن او دارم تر
28
بیش از آنست که پیش همه خلق
عالمان را بر او جاه و خطر
29
عاشق و فتنه علم و ادبست
لاجرم یافته زین هر دو خبر
30
در جهان هیچ کتابی مشناس
کو نکرده ست دو سه باره زبر
31
سختکوشست به پرهیز و به زهد
تو مر او رابه جوانی منگر
32
همچو ابد الان در صومعه ها
کند از هر چه حرامست حذر
33
شاد باد آن به همه نیک سزا
وایمن از نکبت و از شور و زشر
36
دولتش باقی و نعمت به فزون
راوقی بر کف و معشوق به بر