1 دل من زان کسی بیغم نیابد که آن جوید که در عالم نیابد
2 چرا جویم وفا از تو که هرگز کسی حسن و وفا با هم نیابد
3 دلم خون شد ببوی دوستی نیک ببد راضی است ترسم هم نیابد
4 نزد بر پای کس بوسی که حالی ز دستش سیلی محکم نیابد
1 ایندل که ببند زلف در بستست بس جان که بتیغ خشم خود خستست
2 بستست نقاب مشگ بر رویت زان ماه طلسم خویش بشکستست
3 دل باغم تو در آمدست از پای بگذر زسرش که این نه آن دستست
4 شاید که دلم ز خرمی بگسست تا او بچه زهره در تو پیوستست
1 خطت تا بر گل از عنبر نوشتست غمت بر من خطی دیگر نوشتست
2 مگر بیداد تو دل را خوش آمد که بر رویم بآب زر نوشتست
3 دمیده گرد لعلت سنبل سبز زمرد بر عقیق تر نوشتست
4 ز بهر چشم بیمارت مگر زلف فسون تب بشکر بر نوشتست
1 بی مه روی تو چشمم همچو ابربهمنست بی شب زلف تو رازم همچو روز روشنست
2 نرگست از غالیه صدتیر دارد در کمان لاجرم گلبرگ تو در زیر مشکین جوشنست
3 زلف را گو پای بازی بر گل و سوسن مکن کِت ازین بازیچه خون صد چو من در گردنست
1 بس آه کم ز عشق تو از آسمان گذشت بس اشک کم ز هجر تو از دیدگان گذشت
2 هم جانم از فراق توایجان بلب رسید هم کاردم ز هجر تو از استخوان گذشت
3 در آب دیده غرقم و این از همه بتر کآهی نمیتوان زد کآب از دهان گذشت
4 گفتی که چون گذشت ترا در فراق من شرحش نمیتوان داد القصه آن گذشت
1 هر جور که بر عاشق بیسیم توان کرد امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد
2 از بس که ستم کرد به من بر چو مرا دید شرم آمدش از روی من و روی نهان کرد
3 گفتم که چنان کن که دلم خون شود از غم تقصیر نکرد الحق و بشنید و چنان کرد
4 گفتی که بده شرح که خود با تو چه کرد او ای دوست چه گویم که نه این کرد و نه آن کرد
1 چون بهشتست جهان می باید ببهشت او که خوری می شاید
2 روز شادیست طرب باید کرد کز دل خاک طرب میزاید
3 شاخ از رقص همی ننشیند غنچه از خنده همی ناساید
4 لاله با آنهمه کم عمری او لبش از خنده فرا هم ناید
1 آخر یکی بکوی فلانکس گذر کنید در حال این شکسته دل آخر نظر کنید
2 ما را ز روی آن گل خندان نشان دهید او را زحال این دل غمگین خبر کنید
3 با آن رخ چوماه چه نام قمر برید با آن لب چو لعل چه یاد شکر کنید
4 چون راه او روید قلم وار از نخست ده جا میان ببندید از پای سر کنید
1 چه کنم دوستی یگانه نماند هیچ آزاد در زمانه نماند
2 بر دل من زند فلک همه زخم مگرش جز دلم نشانه نماند
3 زانهمه کار و بار و آن رونق آه و دردا که جز فسانه نماند
4 در دو چشمم که از تو روشن بود جز سرشک چونادرانه نماند
1 جانا نظری فرما کزجان رمقی ماندست و اکنون غم کارم خور کاخر نسقی ماندست
2 از شرم رخ چون مه و انعارض گلرنگت مه در کلفی رفته گل در عرقی ماندست
3 کردی بدلم دعوی وان نیز فدا کردم زین بیش سخن باشد؟ بر بنده حقی ماندست؟
4 بی روی دلاویزت در هجر غم انگیزت دلرا اثری خود نیست جانرا رمقی ماندست