برم از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی غزل 37
1. برم امشب که آن سروسهی بود
همه شب کار دل فرماندهی بود
...
1. برم امشب که آن سروسهی بود
همه شب کار دل فرماندهی بود
...
1. چرخ از من قرار من بستد
تا ز دستم نگار من بستد
...
1. دلم از دیده برون میآید
چه دهم شرح که چون میآید
...
1. یار گرد وفا نمیگردد
باوفا آشنا نمیگردد
...
1. ترسم که وعده های تو عمرم سرآورد
آوخ که عشوه تو ز پایم درآورد
...
1. چون بهشتست جهان می باید
ببهشت او که خوری می شاید
...
1. یکروز بکوی ما آخر گذرت افتد
برحال من مسکین روزی نظرت افتد
...
1. دلم زدرد تو خون شدترا چه غم دارد
نه عشق تو چو منی در زمانه کم دارد
...
1. مرا از چون تو یاری میگزیرد
که خود درد منت دامن نگیرد
...
1. هیچ کس را هوش عشق تو درسر نشود
کش غم هجر تو با مرگ برابر نشود
...
1. عشق تو تا دست سوی جان نبرد
با دل من دست به پیمان نبرد
...
1. لعل تو در سخن شکر ریزد
جزع من در سحر گهر ریزد
...