1 چشمم از گریه دوش ناسودست تا سحر گه سرشک پالودست
2 گر نخفتست چشم من شاید چشم او باری از چه نغنودست
3 روزها شد که آن نگارین روی بمن آن روی خوب ننمودست
4 بی سبب رخ ز من نهان دارد می ندانم که این که فرمودست
1 رخ خوب تو چشم عقل دردوخت مرا از جمله خوبان دیده بردوخت
2 بیک ناوک سر زلف دوتایت روان و جان و دل در یکدگردوخت
3 کمان ابروی تو تیر مژگان چنانم زد که پیکان در جگر دوخت
4 همه درد سرم زانست کاین عشق کلاه ما نه بر مقدار سر دوخت
1 دگرباره با مات بیگانگیست مکن کاینچنین ها نه فرزانگیست
2 توجان خواهی آنگاه بر دست هجر ندانی که این رسم بیگانگیست
3 توجان خواه بیزحمت هجر و وصل میان من و تو سخن خانگیست
4 من از عشق تو دشمن جان شدم نه عشقست پس چیست دیوانگیست
1 یکروز اگر زانکه ترا با تو گذارند بس قصه بیداد تو کز خون بنگارند
2 بس بی گنهان کز تو سحرگاه بنالند بس بیوه زنان کز تو شبانگاه بزارند
3 بس خاک که از دست تو ریزند بسربر بس آب که از جور تو از دیده ببارند
4 غافل مشو ای خفته که از ظلم تو هر شب در حضرت ایزد ز تو در سجده هزارند
1 بی توام کار بر نمیآید بر من این غم بسر نمیآید
2 ترسم از تن بدر شود جانم کز درم دوست در نمیآید
3 دل چو دلدار دورگشت از من نیک و بد زو خبر نمیآید
4 هر شبی تا بروزم از غم تو مژه بر یکدگر نمیآید
1 ترا تا زین جفا دل برنگردد مرا این درد دل کمتر نگردد
2 بمن برنگذرد یکشب ز هجرت کز اشک من جهانی تر نگردد
3 مگر هجران تو سوگند خوردست که تا خونم نریزد بر نگردد
4 مرا گفتی که آیم نزدت امشب بصد سوگندم این باور نگردد
1 برم امشب که آن سروسهی بود همه شب کار دل فرماندهی بود
2 نه یک ساعت لب از بوسه بیاسود نه یکدم دستم از ساغر تهی بود
3 نگارم بود و یک چنگی خوش زن سوم ساقی چهارم شان رهی بود
4 گهی بر حلقه مشک ختن خفت گهی در سایه سرو سهی بود
1 چرخ از من قرار من بستد تا ز دستم نگار من بستد
2 ماه مشگین عذار من بربود سروچابک سوار من بستد
3 خود دلی داشتم من از همه چیز عشق بی اختیار من بستد
4 گله کردست ابر از چشمم که بیک بار کار من بستد
1 دلم از دیده برون میآید چه دهم شرح که چون میآید
2 حل شده دل ز ره دیده برفت زان سرشکم همه خون میآید
3 دل اگر خود همه از سنگ بود به کف عشق زبون میآید
4 یارب آن مَه به چه ماند یارب که هم از حلقه کنون میآید
1 یار گرد وفا نمیگردد باوفا آشنا نمیگردد
2 در دلش جز ستم نمیآید در سرش جز جفا نمیگردد
3 دل بیکبارگی زما برداشت جز بر ناسزا نمیگردد
4 از کسی حال ما نمیپرسد خود کسی گردما نمیگردد