هر از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی غزل 49
1. هر جور که بر عاشق بیسیم توان کرد
امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد
1. هر جور که بر عاشق بیسیم توان کرد
امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد
1. آخر یکی بکوی فلانکس گذر کنید
در حال این شکسته دل آخر نظر کنید
1. بهار امسال بس خوش مینماید
چو روی یار دلکش مینماید
1. پشتم ز غم فراق خم دارد
رویم ز سرشک دیده نم دارد
1. نه چون رخ رنگینت گل در چمنی باشد
نه چون بر سیمینت برگ سمنی باشد
1. دل جفا بیش بر نمی تابد
جان غم خویش بر نمیتابد
1. زنجیر چو آنزلف پراکنده نباشد
خورشید چو آنعارض رخشنده نباشد
1. تماشا میکنم از دور هرکسی دلبری دارد
چه تدبیر ای مسلمانان دل من کافری دارد
1. مرا گر چون تو جانانی بباید
بجسمم آهنین جانی بباید
1. دل من زان کسی بیغم نیابد
که آن جوید که در عالم نیابد
1. کسیکه بر همه آفاق دوستاری کرد
ببین که عشق تو در وی چه خرده کاری کرد
1. نگارم عنبر از مه مینماید
ز سنبل شکل خرگه مینماید