1 ترسم که وعده های تو عمرم سرآورد آوخ که عشوه تو ز پایم درآورد
2 ما رخت عشق خود زبر آسمان بریم گرمان همای وصل تو زیر پرآورد
3 از عشق تو بشکرم کز روی حسن عهد هر لحظه ام بتازه غمی دیگر آورد
4 جانم فدای باد که او هر سحرگهی از راه دل بجان خبر دلبر آورد
1 چون بهشتست جهان می باید ببهشت او که خوری می شاید
2 روز شادیست طرب باید کرد کز دل خاک طرب میزاید
3 شاخ از رقص همی ننشیند غنچه از خنده همی ناساید
4 لاله با آنهمه کم عمری او لبش از خنده فرا هم ناید
1 یکروز بکوی ما آخر گذرت افتد برحال من مسکین روزی نظرت افتد
2 گر هیچ مرا بینی بس گوهر ناسفته کز نرگس بیمارت بر گلشکرت افتد
3 گویند برو بنشین در سایه زلف او باشد که ازو کاری در یکدگرت افتد
4 در سایه تو جایم چون باشد تا هر روز خورشید دوبار آید برخاک درت افتد
1 دلم زدرد تو خون شدترا چه غم دارد نه عشق تو چو منی در زمانه کم دارد
2 مرا بعشوه ازین بیش در جوال مکن که دل چو وعده تو پای در عدم دارد
3 ز روی خوب تو دانی که بر تواند خورد؟ کسی خورد که بخروارها درم دارد
4 میان اینهمه محنت نگوئیم چونی کسیکه چو نتوکسی دارد او چه غم دارد
1 مرا از چون تو یاری میگزیرد که خود درد منت دامن نگیرد
2 لب بیجاده رنگت گر شوم کاه بایزد گر مرا هرگز پذیرد
3 دلم شمعیست کاندر وصل و هجرت ببوسی زنده وز بادی بمیرد
4 نخواهم بردن از خصم تو خواری کزین معنیم باری میگزیرد
1 هیچ کس را هوش عشق تو درسر نشود کش غم هجر تو با مرگ برابر نشود
2 نتوان کشت مرا گر طمع وصل کنم هیچ عاشق بچنین جرمی کافی نشود
3 جان زمن خواهی ودانی که محابانکنم بوسه خواهم و دانم که میسر نشود
4 از دل و دوست بدردم من و میباید ساخت که کسی از دل و از دوست بداور نشود
1 عشق تو تا دست سوی جان نبرد با دل من دست به پیمان نبرد
2 تا دل من دل ز جهان برنداشت نام چو تو دلبر جانان نبرد
3 دیده همی گرید و گو خون گری چند بدو گفتم و فرمان نبرد
4 صبر که میگفت ترا من بَسَم این همه میگفت و به پایان نبرد
1 لعل تو در سخن شکر ریزد جزع من در سحر گهر ریزد
2 حس تو هر قدح که نوش کند جرعه بر روی ماه و خور ریزد
3 هر نفس دفع چشم بدرا صبح سیم در دیده قمر ریزد
4 بر رخم از هوای تو دم سرد چون خزان توده های زر ریزد
1 هر جور که بر عاشق بیسیم توان کرد امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد
2 از بس که ستم کرد به من بر چو مرا دید شرم آمدش از روی من و روی نهان کرد
3 گفتم که چنان کن که دلم خون شود از غم تقصیر نکرد الحق و بشنید و چنان کرد
4 گفتی که بده شرح که خود با تو چه کرد او ای دوست چه گویم که نه این کرد و نه آن کرد
1 آخر یکی بکوی فلانکس گذر کنید در حال این شکسته دل آخر نظر کنید
2 ما را ز روی آن گل خندان نشان دهید او را زحال این دل غمگین خبر کنید
3 با آن رخ چوماه چه نام قمر برید با آن لب چو لعل چه یاد شکر کنید
4 چون راه او روید قلم وار از نخست ده جا میان ببندید از پای سر کنید