1 یکروز اگر زانکه ترا با تو گذارند بس قصه بیداد تو کز خون بنگارند
2 بس بی گنهان کز تو سحرگاه بنالند بس بیوه زنان کز تو شبانگاه بزارند
3 بس خاک که از دست تو ریزند بسربر بس آب که از جور تو از دیده ببارند
4 غافل مشو ای خفته که از ظلم تو هر شب در حضرت ایزد ز تو در سجده هزارند
1 بی توام کار بر نمیآید بر من این غم بسر نمیآید
2 ترسم از تن بدر شود جانم کز درم دوست در نمیآید
3 دل چو دلدار دورگشت از من نیک و بد زو خبر نمیآید
4 هر شبی تا بروزم از غم تو مژه بر یکدگر نمیآید
1 وصل تو چو عمر جاودانه است خوی تو چو گردش زمانه است
2 در راه قضا رخ تو دامست در دام قدر لب تو دانه است
3 در هر نفسم هزار آهست در هر سخن تو صد بهانه است
4 دل میکند این من از که نالم کم دشمن از اندرون خانه است
1 چه عجب گر دلت زمن بگرفت که مرا دل زخویشتن بگرفت
2 شدم از ضعف آنچنان که مرا باد بربود و پیرهن بگرفت
3 سخنی با تو خواستم گفتن گریه خود راه بر سخن بگرفت
1 جورها کآن شوخ دلبر میکند از دلم هر لحظه سر بر میکند
2 هر زمانی عشوه دیگر دهد وین دل سرگشته باور میکند
3 با مه اندر حسن پهلو میزند جور با گردون برابر میکند
4 جان ز دستش در رکاب آورد پای دل ز جورش خاک بر سر میکند
1 آن رخ نگر کزومه گردون سپر شکست وان خط نگر که بر ورق عمر در شکست
2 سوگند خورده بود که عهد تو نشکنم این بار خود بر غم دلم بیشتر شکست
3 کارم چو زلف خود همه در یکدگر فکند سازم چو عهد خود همه در یکدگر شکست
4 تو غافلی زآه من و غره بحسن وین بس طلسم حسن که بر یکدگر شکست
1 رخ خوب تو چشم عقل دردوخت مرا از جمله خوبان دیده بردوخت
2 بیک ناوک سر زلف دوتایت روان و جان و دل در یکدگردوخت
3 کمان ابروی تو تیر مژگان چنانم زد که پیکان در جگر دوخت
4 همه درد سرم زانست کاین عشق کلاه ما نه بر مقدار سر دوخت
1 یکروز بکوی ما آخر گذرت افتد برحال من مسکین روزی نظرت افتد
2 گر هیچ مرا بینی بس گوهر ناسفته کز نرگس بیمارت بر گلشکرت افتد
3 گویند برو بنشین در سایه زلف او باشد که ازو کاری در یکدگرت افتد
4 در سایه تو جایم چون باشد تا هر روز خورشید دوبار آید برخاک درت افتد
1 یار گرد وفا نمیگردد باوفا آشنا نمیگردد
2 در دلش جز ستم نمیآید در سرش جز جفا نمیگردد
3 دل بیکبارگی زما برداشت جز بر ناسزا نمیگردد
4 از کسی حال ما نمیپرسد خود کسی گردما نمیگردد
1 بی تو کارم همی بسر نشود دست کس با تو در کمر نشود
2 زان خیال تو نایدم در چشم تا از آب دو دیده تر نشود
3 تا تو اندر نیائی از در من غم تو از دلم بدر نشود
4 تا نگردی تو همچو من عاشق از غم من ترا خبر نشود