زلف از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی غزل 96
1. زلف تو بر عارض تو پایبازی میکند
هر زمان سوی لب تو دستیازی میکند
...
1. زلف تو بر عارض تو پایبازی میکند
هر زمان سوی لب تو دستیازی میکند
...
1. باز دل در غم جان می پیچد
باز در عشق فلان می پیچد
...
1. هجران تو ای پسر نگوید
تا از من خسته دل چه جوید
...
1. دورگشت از من آنکه جانم بود
زنده بی جان همی ندانم بود
...
1. بی تو کارم همی بسر نشود
دست کس با تو در کمر نشود
...
1. جان من گوئی زتن می بگسلد
یار من هرگه زمن می بگسلد
...
1. رخ تو طعنه بر ماه فلک زد
سمندت خاک در چشم ملک زد
...
1. یارم چو سخن گوید از لب شکر افشاند
چشمم ز فراق او هر شب گهرافشاند
...
1. یارب ار تو خوش درآئی چون بود
نی که این از طبع تو بیرون بود
...
1. چگونه عاشقی را جان بماند
که چندین روز بی جانان بماند
...
1. خنک آنکه معشوقه چون تو دارد
که هرگز بیک بوسه یادش نیارد
...
1. باز عشقم کار بلبل میکند
بسکه او بر شاخ غلغل میکند
...