مکن از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی غزل 1
1. مکن ایدوست کار من دریاب
هجرت آورد تاختن دریاب
1. مکن ایدوست کار من دریاب
هجرت آورد تاختن دریاب
1. آن رخ نگر کزومه گردون سپر شکست
وان خط نگر که بر ورق عمر در شکست
1. برخیز که موسم تماشاست
بخرام که روز باغ و صحراست
1. جانا نظری فرما کزجان رمقی ماندست
و اکنون غم کارم خور کاخر نسقی ماندست
1. باز مارا هوس خوش پسری افتادست
بازمان از پی دل دردسری افتادست
1. نز هجر توأم بجان امانی هست
نه وصل ترا بدل نشانی هست
1. بخوبی هیچکس چون یار ما نیست
ولیکن در دلش بوی وفا نیست
1. بس آه کم ز عشق تو از آسمان گذشت
بس اشک کم ز هجر تو از دیدگان گذشت
1. بیش ازین طاقت هجرانم نیست
برگ این دیده گریانم نیست
1. باز مرا عشق گریبان گرفت
باز دلم دامن جانان گرفت
1. بر من ز عشق دوست بنوعی قیامتست
جانم ز عشق در همه عالم علامتست
1. ایندل که ببند زلف در بستست
بس جان که بتیغ خشم خود خستست