1 بر من ز عشق دوست بنوعی قیامتست جانم ز عشق در همه عالم علامتست
2 از روزگار خویش مرا صد شکایتست وز دوستان خویش مرا صد ملامتست
3 گردل قبول نیست که کردم فدای تو جان در میان نهاده بوجه غرامتست
4 آن خط مشک رنگ تو یارب چه شاهدست وان قد همچو سرو تو الحق قیامتست
1 ایندل که ببند زلف در بستست بس جان که بتیغ خشم خود خستست
2 بستست نقاب مشگ بر رویت زان ماه طلسم خویش بشکستست
3 دل باغم تو در آمدست از پای بگذر زسرش که این نه آن دستست
4 شاید که دلم ز خرمی بگسست تا او بچه زهره در تو پیوستست
1 عشق تو همچون قضا فرمانرواست وصل تو همچون قدر مشکل گشاست
2 لعل میگونت بسرخی میزند سرخیش زانست کاندر خون ماست
3 عشق تو زر کرد رنگ روی من این نه عشقست ای پسر این کیمیاست
4 گفتی از تو جان و ازمن یک نظر اینچنین اسراف کردن هم خطاست
1 بنام ایزد جهان همچون بهشتست که خرم موسم اردیبهشتست
2 زمین از سبزه گوئی آسمانست درخت از جامه پنداری فرشتست
3 بصحرا شو تماشا را سوی باغ که روز بوستان و وقت کشتست
4 نه طوطی طرب را بال سستست نه طاوس چمن را پای زشتست
1 هر وقت دلدار مرا با من خطابی دیگر است بی جرم با من هر دمش از نو عتابی دیگر است
2 گفتم به جان منت بنه جان بستدی بوسه بده در زیر لب میگفت زه این از حسابی دیگر است
3 گفتم به من بگذار جان یا بوسهای ده رایگان گفتا نه این بینی نه آن این خود جوابی دیگر است
4 گفتم طریقی ساز پس یک ساعتم فریاد رس کز هجر تو جان هر نفس در رنج و تابی دیگر است
1 عشقبازی با چو تو یاری خوشست جان فدا کردن ترا کاری خوشست
2 عاشقی گر خود همه درد دلست درد دل از چونتو دلداری خوشست
3 بست خورشید از تو زناری ز کفر گر همه کفرست زناری خوشست
4 گفتم از هجر تو جانم رفت گفت گو بدوزخ نار تو ناری خوشست
1 یک بار که لعل او سخن گفت بنگر که چه نغز و دلشکن گفت
2 هر سرد که دشمنی نگوید امروز بدوستی بمن گفت
3 صد بار دروغ کرد وعده وانگاه مرا دروغ زن گفت
4 من این نه ازو شنیده ام کاین آن نرگس مست تیغ زن گفت
1 وصل تو چو عمر جاودانه است خوی تو چو گردش زمانه است
2 در راه قضا رخ تو دامست در دام قدر لب تو دانه است
3 در هر نفسم هزار آهست در هر سخن تو صد بهانه است
4 دل میکند این من از که نالم کم دشمن از اندرون خانه است
1 خطت تا بر گل از عنبر نوشتست غمت بر من خطی دیگر نوشتست
2 مگر بیداد تو دل را خوش آمد که بر رویم بآب زر نوشتست
3 دمیده گرد لعلت سنبل سبز زمرد بر عقیق تر نوشتست
4 ز بهر چشم بیمارت مگر زلف فسون تب بشکر بر نوشتست
1 دل درد تو در میان جان بستست جان در طلب تو بر میان بستست
2 عشق تو ز دست در دلم آتش زان چشم من آب در جهان بستست
3 صد چشمه خون گشاده ام بر رخ بر من در وصل همچنان بستست
4 تا دست قمر بگرد گلزارت از مشگ کمر بر ارغوان بستست