1 جانا غم فراق تو ما را چنان بسوخت کزشرم آن مرا قلم اندربنان بسوخت
2 اشکی چو برق جست ز چشم چوابرمن در رخت من فتاد و همه سوزیان بسوخت
3 زنهار هان وهان حذری کن زآه من کز آه بنده دوش مه آسمان بسوخت
4 گفتند شمع و مه که چو روی تو روشنیم این را سیاه شدرخ و آنرا زبان بسوخت
1 امروز بتم بطبع خود نیست با ما سخنش بنیک و بد نیست
2 دلبر ز برم براند و آن کیست کانداخته چنین لگد نیست
3 یکبوسه ازو بخواستم گفت بس دل که درو بسی خرد نیست
4 کوچک دهنش بدید نتوان چون بوسه دهم برانکه خود نیست
1 عشق را با دل من صد رازست در غم بر دل مسکین بازست
2 چرخ در کشتن من میکوشد یار با چرخ درین انبازست
3 ناز برد از حد و با روی چنین ناز در گنجد و جای نازست
4 عشقت ای دوست اگر نه اجلست گرد جانم ز چه در پروازست
1 دوش آن صنم ز زانو سر برنمیگرفت با ما نفس نمیزد و ساغر نمیگرفت
2 در خشم رفته بود و ندانم سبب چه بود کان ماه لب بخنده زهم برنمیگرفت
3 در عذر صد ترانه زدم تاکند قبول آهنگ ازانچه بود فراتر نمیگرفت
4 چندین هزار لابه که کردم همی بدو یک ذره خود دران دل کافر نمیگرفت
1 امروز چه بودش که ز من روی نهان داشت سراز چه سبب بر من بیچاره گران داشت
2 ناکرده گنه باز ز من روی نهان کرد من هیچ نمیدانم او را که بر آن داشت
3 یکبار بروی تو نگه کردم وایجان بنگر که بجان و دل و دیده چه زیان داشت
4 دل در بر من نیست ندانم که کجا شد یارب بجهان در دل من نام و نشان داشت؟
1 چه عجب گر دلت زمن بگرفت که مرا دل زخویشتن بگرفت
2 شدم از ضعف آنچنان که مرا باد بربود و پیرهن بگرفت
3 سخنی با تو خواستم گفتن گریه خود راه بر سخن بگرفت
1 دل وصالت بشکیبائی یافت روز وصل از شب تنهائی یافت
2 وه که چشمت چو بلا عشوه گریست خاصه جائی که تماشائی یافت
1 عشقت ایدوست مرا همنفسست بی تو بر من همه عالم قفسست
2 حلقه زلف تو دل می گیرد در شب زلف تو حلقه عسست
3 من ز عشق تو کجا بگریزم کاشگم از پیش و غم تو زپسست
4 غم تو میخورم و میگریم چون باشگی و غمی دسترسست
1 وای ایدوستکه بیوصل تو عیشم خوش نیست چو نبود خوشکه مرا آن دورخ مهوش نیست
2 بر رخت آتشی از عشق برافروخته اند کیست کش از پی دل نعل درین آتش نیست
3 چه کند ماه که درششدرحسن از تو بماند که همه نقش مه و پروین بیش از شش نیست
4 بهر یکبوسه که جان داده ام آنرا ببها اینهمه ناخوشی انصاف بده هم خوش نیست
1 بی مه روی تو چشمم همچو ابربهمنست بی شب زلف تو رازم همچو روز روشنست
2 نرگست از غالیه صدتیر دارد در کمان لاجرم گلبرگ تو در زیر مشکین جوشنست
3 زلف را گو پای بازی بر گل و سوسن مکن کِت ازین بازیچه خون صد چو من در گردنست