امروز از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی غزل 25
1. امروز چه بودش که ز من روی نهان داشت
سراز چه سبب بر من بیچاره گران داشت
...
1. امروز چه بودش که ز من روی نهان داشت
سراز چه سبب بر من بیچاره گران داشت
...
1. چه عجب گر دلت زمن بگرفت
که مرا دل زخویشتن بگرفت
...
1. دل وصالت بشکیبائی یافت
روز وصل از شب تنهائی یافت
...
1. عشقت ایدوست مرا همنفسست
بی تو بر من همه عالم قفسست
...
1. وای ایدوستکه بیوصل تو عیشم خوش نیست
چو نبود خوشکه مرا آن دورخ مهوش نیست
...
1. بی مه روی تو چشمم همچو ابربهمنست
بی شب زلف تو رازم همچو روز روشنست
...
1. چشمم از گریه دوش ناسودست
تا سحر گه سرشک پالودست
...
1. رخ خوب تو چشم عقل دردوخت
مرا از جمله خوبان دیده بردوخت
...
1. دگرباره با مات بیگانگیست
مکن کاینچنین ها نه فرزانگیست
...
1. یکروز اگر زانکه ترا با تو گذارند
بس قصه بیداد تو کز خون بنگارند
...
1. بی توام کار بر نمیآید
بر من این غم بسر نمیآید
...
1. ترا تا زین جفا دل برنگردد
مرا این درد دل کمتر نگردد
...