1 بهار امسال بس خوش مینماید چو روی یار دلکش مینماید
2 ز رنگ لاله های نو شکفته همه صحرا منقش مینماید
3 مگر گل غافلست از عمر کوته که چونین خرم و کش مینماید
4 بنفشه دوش می خوردست گوئی که جعدش بس مشوش مینماید
1 جانا غم فراق تو ما را چنان بسوخت کزشرم آن مرا قلم اندربنان بسوخت
2 اشکی چو برق جست ز چشم چوابرمن در رخت من فتاد و همه سوزیان بسوخت
3 زنهار هان وهان حذری کن زآه من کز آه بنده دوش مه آسمان بسوخت
4 گفتند شمع و مه که چو روی تو روشنیم این را سیاه شدرخ و آنرا زبان بسوخت
1 نگارم عنبر از مه مینماید ز سنبل شکل خرگه مینماید
2 رخ همچون مه او در شب زلف دل گمگشته را ره مینماید
3 غلام آن رخم کِش خط دمیدست که اکنون خود یکی ده مینماید
4 به پیش روی تو مَهْ کیست باری دم طاوس صد مه مینماید
1 باز مرا عشق گریبان گرفت باز دلم دامن جانان گرفت
2 عشق بتان آفت جان و دلست وای برای کو پی ایشان گرفت
3 سرو بدید آن قد و حیران بماند ماه بدید آن رخ و نقصان گرفت
4 گفتم اگر دل ببرد باک نیست آه که دل برد و پی جان گرفت
1 دلم از دیده برون میآید چه دهم شرح که چون میآید
2 حل شده دل ز ره دیده برفت زان سرشکم همه خون میآید
3 دل اگر خود همه از سنگ بود به کف عشق زبون میآید
4 یارب آن مَه به چه ماند یارب که هم از حلقه کنون میآید
1 نز هجر توأم بجان امانی هست نه وصل ترا بدل نشانی هست
2 جانم بگداخت در فراق آری جانی اگرم امید جانی هست؟
3 چونان شده ام که گر مرا بینی شبهت فتدت که این فلانی هست
4 من طیره شوم چو تو کمر بندی یعنی که ترا مگر میانی هست
1 چرخ از من قرار من بستد تا ز دستم نگار من بستد
2 ماه مشگین عذار من بربود سروچابک سوار من بستد
3 خود دلی داشتم من از همه چیز عشق بی اختیار من بستد
4 گله کردست ابر از چشمم که بیک بار کار من بستد
1 هر وقت دلدار مرا با من خطابی دیگر است بی جرم با من هر دمش از نو عتابی دیگر است
2 گفتم به جان منت بنه جان بستدی بوسه بده در زیر لب میگفت زه این از حسابی دیگر است
3 گفتم به من بگذار جان یا بوسهای ده رایگان گفتا نه این بینی نه آن این خود جوابی دیگر است
4 گفتم طریقی ساز پس یک ساعتم فریاد رس کز هجر تو جان هر نفس در رنج و تابی دیگر است
1 غمش در دل تنگ ما می نشیند ندانم بر آتش چرا می نشیند
2 دلم نیز مستوجب هر غمی هست که بر شاهراه بلا می نشیند
3 مرا بر سر آتشی می نشاند چو بینم که با ناسزا می نشیند
4 مرا گفت با دیگری می نشینی ندانم که این بر کجا می نشیند
1 عشق تو تا دست سوی جان نبرد با دل من دست به پیمان نبرد
2 تا دل من دل ز جهان برنداشت نام چو تو دلبر جانان نبرد
3 دیده همی گرید و گو خون گری چند بدو گفتم و فرمان نبرد
4 صبر که میگفت ترا من بَسَم این همه میگفت و به پایان نبرد