غمت از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی غزل 84
1. غمت جز در دل یکتا نگنجد
که رخت عشق در هر جا نگنجد
...
1. غمت جز در دل یکتا نگنجد
که رخت عشق در هر جا نگنجد
...
1. کارم نه بر مراد دل ریش میرود
روزم همه بکام بد اندیش میرود
...
1. جور و جفای تو نیک و بد بسر آید
خط تو آخر بدیر و زود برآید
...
1. چون رخت مملکت جم نبود
چون لبت معجز خاتم نبود
...
1. ابر نوروز زغم روی جهان میشوید
باز هر دلشده دلبر خود میجوید
...
1. مرا با آن لب شیرین شبی گر خلوتی باشد
ز وصلیش شکرها گویم ز بختم منتی باشد
...
1. دلبرم بر من تحکم میکند
عهدنامه هر زمان گم میکند
...
1. رو که ز عشق تو جز عنا نفزاید
از تو و خوی تو کارکس نگشاید
...
1. این مرا در جهان نه بس باشد
که بدرد تو دسترس باشد
...
1. هر کس که بعشق تو کمر بندد
بس طرف که از رخ تو بر بندد
...
1. هر که جان پیش تو فدی نکند
وصل تو سوی او ندی نکند
...
1. رفت آن کز لبت مرا می بود
وز رخت بوسه ها پیاپی بود
...