18 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

1 تو چه ترکی تو چه ترکی که برخ فرهمائی ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی

2 من بیچاره مسکین که به هجر تو اسیرم تو خودم باز نپرسی که تو چونی و کجائی

3 چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی چه حکایت کنم از دل که تو خود در دل مائی

4 کج دهی وعده و باور کنم آن را همه از تو من چنین ساده چرایم تو چنین شوخ چرائی

1 آخر چه کرده ام که شکایت همیکنی وز ما گله برون ز نهایت همیکنی

2 زان بیشتر چه کرده ام ایجان که روز و شب من عذر میکنم تو جنایت همیکنی

3 گفتی که دوستی به ازین چون کند کسی تقصیر نیست سخت بغایت همیکنی؟

4 دل میبری بقهر و جگر میخوری بجور تو کار دوستان بعنایت همیکنی

1 سر آن داری با ما که بصحرا آیی ساعتی سوی گلستان بتماشا آیی

2 پرده کج ندهی وعده بفردا نکنی که تو امروزدهی وعده و فردا آیی

3 از سردست باین پای اگر آیی بربام پس یکی شرط دگر هست که تنها آیی

4 تو بدین نرگس بیمار چو پوئی سوی باغ بعیادت بسوی نرگس رعنا آبی

1 سر ما نیستت فسانه مگوی سیر گشتی برو بهانه مجوی

2 تو دگر یار تیز بازاری واب تو میرود بدیگر جوی

3 تو گل و لاله وزین معنی هم دو روی آمدی و هم خود روی

4 نه مسلمانی؟ آخر ای کافر چه دلست این؟ دلی ز آهن و روی

1 وای من از دست دل کو نیست در فرمان من عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من

2 با که گویم محنت هجران بی‌پایان او از که جویم چاره این درد بی‌درمان من

3 هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو بی‌سبب آخر نباشد این همه افغان من

4 ای نهان گشته ز چشمم نیستم آگه ز تو از کجا پرسم خبر جان من و جانان من

1 رو که ز عشق تو جز عنا نفزاید از تو و خوی تو کارکس نگشاید

2 خود نه حدیثی نه پرسشی نه سلامی نیک بدیدم من از تو هیچ نیاید

3 خون دلم میخوری مخور که روانیست قصد بجان میکنی مکن که نشاید

4 با رخ تو گر وفا بدی سره بودی حسن و وفا خود بیک هوا بنپاید

1 لحظه آن سنبل از گل وا فکن واتشی در پیر و در برنا فکن

2 پرتوی از نور رخسارت بتاب غلغلی در عالم بالا فکن

3 زاب آن چاه زنخدان چو سیم قطره در نرگس شهلا فکن

4 عاشقان را شربت جلاب ده شکری زان لعل در دریا فکن

1 این چه رویست بدین زیبائی وین چه عشقست بدین رسوائی

2 گفتی از دست غمم جان نبری آنچنانست که میفرمائی

3 چون همه قصد بخون ریختنست هان سر و طشت که را میبائی

4 نیک یاری تو ولی بدخوئی سخت خوئی تو ولی رعنائی

1 مرا با آن لب شیرین شبی گر خلوتی باشد ز وصلیش شکرها گویم ز بختم منتی باشد

2 به دیداری و گفتاری زیار خویش خرسندم پس ار بوسی بود توفیر آن خود دولتی باشد

3 همه جا نخواهد از عاشق لبش بوسی دریغ آرد چنین یارست بسم الله کسی کِش رغبتی باشد

4 مرا شیرین لبش بی‌جرم دشنام ار دهد هرگز نخواهم داد خویش از وی بلی تا فرصتی باشد

1 این مرا در جهان نه بس باشد که بدرد تو دسترس باشد

2 آرزوی من از جهان غم تست هیچ کس را چنین هوس باشد؟

3 پیش تو چون سخن ز من گویند گوئی از خشم کوچه کس باشد

4 بوسه زان خواهم از لبت که شکر گه گهی طعمه مگس باشد

آثار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

18 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی