1 هیچ کس را هوش عشق تو درسر نشود کش غم هجر تو با مرگ برابر نشود
2 نتوان کشت مرا گر طمع وصل کنم هیچ عاشق بچنین جرمی کافی نشود
3 جان زمن خواهی ودانی که محابانکنم بوسه خواهم و دانم که میسر نشود
4 از دل و دوست بدردم من و میباید ساخت که کسی از دل و از دوست بداور نشود
1 عشقبازی با چو تو یاری خوشست جان فدا کردن ترا کاری خوشست
2 عاشقی گر خود همه درد دلست درد دل از چونتو دلداری خوشست
3 بست خورشید از تو زناری ز کفر گر همه کفرست زناری خوشست
4 گفتم از هجر تو جانم رفت گفت گو بدوزخ نار تو ناری خوشست
1 کسیکه بر همه آفاق دوستاری کرد ببین که عشق تو در وی چه خرده کاری کرد
2 بکام دشمن شد دل گناه او همه آنک بپیش روی تو دعوی دوستاری کرد
3 مرا از آتش دل رخت صبر سوخته بود ولی بدولت تو آب چشم یاری کرد
4 ز صبر خویش عجب مانده ام که چون عمری قفای هجر همی خورد و سازگاری کرد
1 دل را همه آن ز دست برخیزد کانگه که ز پا نشست برخیزد
2 از هجر تو دل درآمدست از پای تا خود بکدام دست برخیزد
3 کس با تو شبی ز پای ننشیند تا از سر هر چه هست برخیزد
4 هر روز بقصد جان صد عاشق آن سنبل گل پرست برخیزد
1 بنام ایزد جهان همچون بهشتست که خرم موسم اردیبهشتست
2 زمین از سبزه گوئی آسمانست درخت از جامه پنداری فرشتست
3 بصحرا شو تماشا را سوی باغ که روز بوستان و وقت کشتست
4 نه طوطی طرب را بال سستست نه طاوس چمن را پای زشتست
1 باز غم تاختن چنان آورد که دل خسته را بجان آورد
2 خویشتن در دهان مرگ افکند هر که نام تو بر زبان آورد
3 زلفت از حد ببرد جور و جفا تا مرا باز در فغان آورد
4 دل برد پای مزد جان خواهد رسم نوبین که در جهان آورد
1 عشق را با دل من صد رازست در غم بر دل مسکین بازست
2 چرخ در کشتن من میکوشد یار با چرخ درین انبازست
3 ناز برد از حد و با روی چنین ناز در گنجد و جای نازست
4 عشقت ای دوست اگر نه اجلست گرد جانم ز چه در پروازست
1 دل درد تو در میان جان بستست جان در طلب تو بر میان بستست
2 عشق تو ز دست در دلم آتش زان چشم من آب در جهان بستست
3 صد چشمه خون گشاده ام بر رخ بر من در وصل همچنان بستست
4 تا دست قمر بگرد گلزارت از مشگ کمر بر ارغوان بستست
1 از آه دلم قمر بسوزد وز نور رخت نظر بسوزد
2 در عالم عشق مرغ جانرا اندر طلب تو پر بسوزد
3 از شرم تو چون کمر ببندی جوزا بدرد کمر بسوزد
1 بیش ازین طاقت هجرانم نیست برگ این دیده گریانم نیست
2 دل و جان گر چه عزیزند مرا نیست در خورد چو جانانم نیست
3 گفتم از تو سخنی وز من جان گفت امروز سر آنم نیست
4 جان زمن بردی و برخواهی گشت غمم اینست و غم جانم نیست