زاغی می گفت اگر از ملکالشعرا بهار رباعی 747
1. زاغی می گفت اگر بمیرد شهباز
من جای کنم بدست شاهان از ناز
...
1. زاغی می گفت اگر بمیرد شهباز
من جای کنم بدست شاهان از ناز
...
1. ای سادهدلان زر گرگ حیلتباز
با جهد شما سیم و زر آورد فراز
...
1. چون از در تسلیم نشد یار، عزیز
در چنگ رضا گشت گرفتار، عزیز
...
1. آمد رمضان و خلق رفتند ز هوش
شد میکدهها قفل و زبانها خاموش
...
1. ای برده گل رازقی از روی تو رشک
در دیدهٔ مه ز دود سیگار تو اشک
...
1. ای میر اجل گر دهدم مهل اجل
خواهم کرد اینمشکل لاینحل حل
...
1. شهریست پر از همهمه و قالاقیل
بهتان و دروغ و غیبت و فحش سبیل
...
1. ای شمع شبستان من، ای مام گرام
رفتی و سیه شد به من از غم ایام
...
1. در زلف تو آشوب زمن میبینم
بیگانه نبیند آنچه من میبینم
...
1. چون شمع بسی رشتهٔ جان سوختهایم
آتش به دل سوخته افروختهایم
...
1. دیشب من و پروانه سخن میگفتیم
گاه از گل و گه ز شمع، میآشفتیم
...
1. ما بادهٔ عزت و جلالت نوشیم
در راه شرف از دل و از جان کوشیم
...