1 شد نیمی عمر در خرافات هدر وندر حیرت گذشت یک نیم دگر
2 و امروز به چنگ لاالهیم اندر ز الله مگر به مرگ یابیم خبر
1 امروز نه کس ز عشق آگه چو من است کز شکّر عشقم همه شیرین سخن است
2 در هر مژهٔ من به ره خسرو عشق نیروی هزار تیشهٔ کوهکن است
1 برخاست خروس صبح برخیز ای دوست ز انگور بگیر خون و ده در رگ و پوست
2 عشق من و تو قصهٔ مشت است و درفش جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست
1 امشب ز فراق دوست خوابم نبرد هم دل به سوی شمع و کتابم نبرد
2 از بس که دو دیده آب حسرت بارد بیدار نشستهام که آبم نبرد
1 ای بسته چو فندق به سرانگشت، نگار رویت چو چراغ و طرّهات چون شب تار
2 از مدرسه و کتاب گشتم بیزار ای ترک پسر دختر انگور بیار
1 آمد رمضان و خلق رفتند ز هوش شد میکدهها قفل و زبانها خاموش
2 تا نشنود الغیاث میخواران را مینای عرق پنبه نهادست به گوش
1 ای شمع شبستان من، ای مام گرام رفتی و سیه شد به من از غم ایام
2 بر قبر تو اوفتادم ای گمشده مام چون فانوسی که شمع آن گشته تمام
1 رفتم بر توپ تا بکوبم دشمن فریاد برآورد که ای وای به من
2 دست دگری و خانمان دگری من مظلمهٔ که میبرم برگردن؟!
1 چشمت به سیهبختی من ایما کرد زلف تو به قتلم آستین بالا کرد
2 بنوشت خطت به خون من لایحهای خال سیهت لایحه را امضا کرد
1 ای خواجه وثوق گاه غرق تو رسد هنگام خمود رعد و برق تو رسد
2 جامی که شکستهای به پای تو خلد تیغی که فکندهای به فرق تو رسد