1 گردون بلندقدر، همتای تو نیست دریای گزاف بخش همپای تو نیست
2 چندانکه نگه کنیم، این جای تو نیست پیراهن ملک، جز به بالای تو نیست
1 پیراهن دل، محنت و اندوه بس است غم های بسی گرانتر، از کوه بس است
2 دل تاب یک اندوه تو دارد لیکن اندوه در آن است، که اندوه بس است
1 چون دایره ی لب تو، در هم پیوست بنگر که چه تنگ عرصه ئی داشت بدست
2 کان نقطه عنبرین، که نه نیست نه هست در دایره جا نیافت در گوشه نشست
1 هرچند ز تو بما رسد فریاد است در توست که ملک چشم و جان آباد است
2 بادی که بقهر تو وزد، طوفان است طوفان که عنایت تو باشد، باد است
1 تا شربت عاشقی چشیدم زغمت هر بد که گمان بری کشیدم زغمت
2 قصه چکنم، بجان رسیدم زغمت آن به که نگویم، آنچه دیدم زغمت
1 در نامه ی تو، قلم چو گردن بفراشت گفتم بنویسمت، سرشکم نگذاشت
2 حال دل مشتاق نه آن صورت داشت کان را بسر قلم، توانست نگاشت
1 در رهگذر باد، چراغی که توراست ترسم که بمیرد، از فراغی که توراست
2 بوی جگر سوخته عالم بگرفت گر نشنیدی زهی، دماغی که توراست
1 تقدیر هر آنچه کردنی بود بکرد خواهی بطرب نشین و خواهی که بدرد
2 دیگر نشود حکمت دارنده فرد ما را غم بیهوده چرا باید خورد
1 یکدل چه کند، هزار جانبازی کرد خون گشت زدرد تو ودمسازی کرد
2 بسیار بکوشید، نهان داشت غمت بوی جگر سوخته، غمازی کرد
1 دل دوش دم از هوای دلبر میزد هرجا که رسید، حلقه بردر میزد
2 همچون مگس، از حسرت آن تنگ شکر فریاد کنان، دو دست بر سر میزد