چون دایره ی لب تو، در از اثیر اخسیکتی رباعی 13
1. چون دایره ی لب تو، در هم پیوست
بنگر که چه تنگ عرصه ئی داشت بدست
1. چون دایره ی لب تو، در هم پیوست
بنگر که چه تنگ عرصه ئی داشت بدست
1. هرچند ز تو بما رسد فریاد است
در توست که ملک چشم و جان آباد است
1. تا شربت عاشقی چشیدم زغمت
هر بد که گمان بری کشیدم زغمت
1. در نامه ی تو، قلم چو گردن بفراشت
گفتم بنویسمت، سرشکم نگذاشت
1. در رهگذر باد، چراغی که توراست
ترسم که بمیرد، از فراغی که توراست
1. تقدیر هر آنچه کردنی بود بکرد
خواهی بطرب نشین و خواهی که بدرد
1. یکدل چه کند، هزار جانبازی کرد
خون گشت زدرد تو ودمسازی کرد
1. دل دوش دم از هوای دلبر میزد
هرجا که رسید، حلقه بردر میزد
1. چندانکه مجال وهم انسان باشد
بر بنده، سخن گذاری آسان باشد
1. دردا، که ز عمر مایه ی سود نماند
یک دوست، کزو دلی بیاسود نماند
1. تقدیر هر آنچه کردنی بود بکرد
خواهی بطرب باش ازاو خواه بدرد
1. حاشا که ز دل، مهر تو آسان برود
وان عشق گران خریده، ارزان برود