1 در رهگذر باد، چراغی که توراست ترسم که بمیرد، از فراغی که توراست
2 بوی جگر سوخته عالم بگرفت گر نشنیدی زهی، دماغی که توراست
1 تا قافله شیر ز ماهی به حمل شد در باغ صبا صانع چالاک عمل شد
2 از بلبل خوش نغمه که ناهید طیور است نالیدن او تار اغانی به زحل شد
1 نمی توان بسر سرّ روزگار رسید که خانه بسته در است و نظر شکسته کلید
2 سپید گشت چو چشم شکوفه چشم امل که در بهار فراغت گلی شکفته ندید
1 زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
2 ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را