1 پیراهن دل، محنت و اندوه بس است غم های بسی گرانتر، از کوه بس است
2 دل تاب یک اندوه تو دارد لیکن اندوه در آن است، که اندوه بس است
1 دل دوش دم از هوای دلبر میزد هرجا که رسید، حلقه بردر میزد
2 همچون مگس، از حسرت آن تنگ شکر فریاد کنان، دو دست بر سر میزد
1 چو از سوگ من باز گردند قومی نهاده به خاک اندر اخسیکتی را
2 بیامرز یارب مر آن را که گوید: بیامرز یارب مر اخسیکتی را
1 گر با من دُرد خواره داری سرمی قارون شوی امشب چو من از گوهرمی
2 دل یک تنه و لشکر غم بیعدد است لابد مددی بیابد از ساغر می
1 ای خالق ذوالجلال وای بار خدای بیشم مدوان در بدر و جای بجای
2 یا خانه امید مرا در دربند یا قفل مهمات مرا در بگشای
1 لطفی است ز لعل دلستان آخر تو یا طاق بقای بر زبان آخر تو
2 گر نیست تمیزی که ببینی ما را روزی به غلط بگوی کان آخر تو
1 با صحبت جان بوصل جانان نرسی بر مور نشسته بر سلیمان نرسی
2 این قصه بپایان نرسد از محنت تا پیشتر از قصه بپایان نرسی
1 حسن نباید که بود بیش از این عشق نباید که بود پیش بین
2 آن لب و خط بین نو که گوئی فتاد رهگذر مورچه بر انگبین
1 محکوم قضا، که بنده خوانند اورا بر بالش حکم، کی نشانند اورا
2 گر چرخ نمیرود بکام تو، مرنج کاو نیز چنان رود، که رانند اورا
1 بر عرض تو، گر عارضه ئی چیرشدست صحت برسد کنون، که بس دیرشدست
2 تو جان جهانی و جهان زنده بتو آخر نه جهان، ز جان خود سیر شدست