امروز میی در کف و یاری از اثیر اخسیکتی رباعی 37
1. امروز میی در کف و یاری در پیش
دستی بزن، از حدیث فردا مندیش
1. امروز میی در کف و یاری در پیش
دستی بزن، از حدیث فردا مندیش
1. روزم همه چون شب آمد، از درد فراق
لفظم همه یارب آمد، از درد فراق
1. هر شب ز دل و چشم خود ای شمع چگل
چون شمع کنم، در آب و آتش منزل
1. در خواب شبی، هم نفس یار شدم
با وی نفسی محرم اسرار شدم
1. آنم که برد رشک بر امروز، دیام
جانم، خردم، دلم ندانم که چیام
1. تا دست به چشم شوخ و تنگش داریم
کفری سر زلف مشک رنگش داریم
1. جوینده آن خاطر عاطر ماییم
دیوانه ی آن دو چشم ساحر ماییم
1. دل، بر تو بدل نمی گزیند چه کنم
جز باغم تو نمی نشیند چه کنم
1. غمگین دلکی، ز راه دور آوردم
او مینامد، منش به زور آوردم
1. بنشین و ز دل هوای خوبان بنشان
کاین قوم، ز مردمی ندارند نشان
1. عشق تو، کز و چاک زدم پیراهن
بگرفت مرا، چو پیرهن پیرامن
1. من بودم و دوش، یار سیمین تن من
جمعی ز نشاط و عیش، پیرامن من