1 ایزد، دلکی مهر فزایت بدهاد به زین نظری باین گدایت بدهاد
2 خوبی و خوشی و دلفریبی و جمال داری همه، جزوفا، خدایت بدهاد
1 آن سرو خرامان به چمن، بازرسید و آن جان سفر کرده به تن بازرسید
2 ضایع نشد این آه شب و گریه روز دولت نظری کرد و بمن بازرسید
1 ما را خط تو داد وفاداری داد سودای سر زلف تو، بیداری داد
2 و آن خواب بماند نیز گرد لب او در هجر تو، دوشم خط بیزاری داد
1 بر شاخ شکر، لعل تو دُرها پرورد بر چهره ی من، مهر تو زرها پرورد
2 عُمان عقیق موج، یعنی چشمم از بهر نثار تو، گهرها پرورد
1 بر من چو فراق آن بهشتی گذرد روزم به فغان، شبم به زشتی گذرد
2 دور از تو، چنان اشک ز چشمم خیزد کز تارَکم، آسمان به کشتی گذرد
1 چون بی رخ دلبر است ایام بهار عیشم بچه دل باید و شادی بچه کار
2 در باغ بجای سبزه، گو میغ بر آ از ابر بجای قطره گو سنگ ببار
1 امروز میی در کف و یاری در پیش دستی بزن، از حدیث فردا مندیش
2 وآن روز، که چشم تر کنی، ای درویش در رحمت او نگر، نه در کرده خویش
1 روزم همه چون شب آمد، از درد فراق لفظم همه یارب آمد، از درد فراق
2 و آن جان، که لبالب آمد از درد فراق دریاب، که بر لب آمد از درد فراق
1 هر شب ز دل و چشم خود ای شمع چگل چون شمع کنم، در آب و آتش منزل
2 در آرزوی روی تو ای مهر گسل دل را سرجان نماند و جان را منزل
1 در خواب شبی، هم نفس یار شدم با وی نفسی محرم اسرار شدم
2 روئی که بدان روی نهادم بطرب بر روی زمین بود، چو بیدار شدم