سودای میان تهی، ز دل از اثیر اخسیکتی رباعی 49
1. سودای میان تهی، ز دل بیرون کن
از ناز بکاه و بر نیاز افزون کن
1. سودای میان تهی، ز دل بیرون کن
از ناز بکاه و بر نیاز افزون کن
1. حسن نباید که بود بیش از این
عشق نباید که بود پیش بین
1. چشمم که همیشه جوی خون آید از او
همواره مرا، بخت نگون آید از او
1. دل بسته اوست چون جدا مانده از او
جان زنده بماناد، که وامانده از او
1. لطفی است ز لعل دلستان آخر تو
یا طاق بقای بر زبان آخر تو
1. تا از بر من برفتی ای بینائی
ز اندیشه هجر تو شدم شیدائی
1. گر دل ندهی، از تو شکایت کنمی
دانم که شکایت، به چه غایت کنمی
1. گر با من دُرد خواره داری سرمی
قارون شوی امشب چو من از گوهرمی
1. نی گفت که پای در گلم بود بسی
با آنکه بریدند سرم در هوسی
1. ای خالق ذوالجلال وای بار خدای
بیشم مدوان در بدر و جای بجای
1. گه طعمه مور، اژدهایی سازی
گه از پر پشهای، همایی سازی
1. شبها، ز تو من دور و تو یار دگری
من در غم تو، تو غمگسار دگری