1 چون دایره ی لب تو، در هم پیوست بنگر که چه تنگ عرصه ئی داشت بدست
2 کان نقطه عنبرین، که نه نیست نه هست در دایره جا نیافت در گوشه نشست
1 این بس، که ز چشم من گهر خواهد چید آن کز قدمت نثار برخواهد چید
2 یک خنده ز دست لب شیرین، روزی تا حشر، هنوز جان، شکر خواهد چید
1 جوینده آن خاطر عاطر ماییم دیوانه ی آن دو چشم ساحر ماییم
2 در خاطر ما همه تویی، لیک تو را چیزی که نمیرسد به خاطر، ماییم
1 صد پاره وجود را، فرو بیخته اند تا مثل تو، صورتی برانگیخته اند
2 سبحان الله، ز فرق سر تا پایت در قالب آرزوی من ریخته اند
1 سالی است که پای در گلی نیست مرا در سر هوس رخ گسلی نیست مرا
2 از عشق بتان، پار زیان کرد دلم هر سال بتازگی دلی نیست مرا
1 تا دورم از آن دو زلف مشکین بتاب از آتش دل، ز دیده میریزم آب
2 اکنون چکنم که بخت برگشته من گفتار بنامه کرد و دیدار بخواب
1 گر دل ندهی، از تو شکایت کنمی دانم که شکایت، به چه غایت کنمی
2 گر پرده دری نباشد اندر حق تو زآنها که تو کردهای، حکایت کنمی
1 حاشا که ز دل، مهر تو آسان برود وان عشق گران خریده، ارزان برود
2 ای از بر من نرفته، مهر تو مرا با شیر فرو شده ست، با جان برود
1 من بودم و دوش، یار سیمین تن من جمعی ز نشاط و عیش، پیرامن من
2 آنها، همه صبحدم پراکنده شدند جز خون جگر، که ماند در دامن من
1 دل، بر تو بدل نمی گزیند چه کنم جز باغم تو نمی نشیند چه کنم
2 وین دیده که امروز تورا می بیند فردا که مبادا که نبیند، چه کنم