از جان که نداشت هیچ سودم، از اثیر اخسیکتی رباعی 61
1. از جان که نداشت هیچ سودم، تو بهی
در دل که فرو گذاشت زودم، تو بهی
1. از جان که نداشت هیچ سودم، تو بهی
در دل که فرو گذاشت زودم، تو بهی
1. با صحبت جان بوصل جانان نرسی
بر مور نشسته بر سلیمان نرسی
1. ای خاک چو کان دل توانگر داری
تا در شکم آن عزیز گوهر داری
1. چو از سوگ من باز گردند قومی
نهاده به خاک اندر اخسیکتی را