خاک قدم تو، آب خورشید از اثیر اخسیکتی رباعی 25
1. خاک قدم تو، آب خورشید برد
باد سخطت، کلاه جمشید برد
1. خاک قدم تو، آب خورشید برد
باد سخطت، کلاه جمشید برد
1. این بس، که ز چشم من گهر خواهد چید
آن کز قدمت نثار برخواهد چید
1. دست تو، کزو گنج گهر می زاید
بحری است، که یک دم از سخاناساید
1. در بند تو بیوفاست دل چه توان کرد
بر روی تو مبتلاست دل، چه توان کرد
1. صد پاره وجود را، فرو بیخته اند
تا مثل تو، صورتی برانگیخته اند
1. امشب منم و وصال آن سرو بلند
می را، ز لبش چاشنیای داده به قند
1. ایزد، دلکی مهر فزایت بدهاد
به زین نظری باین گدایت بدهاد
1. آن سرو خرامان به چمن، بازرسید
و آن جان سفر کرده به تن بازرسید
1. ما را خط تو داد وفاداری داد
سودای سر زلف تو، بیداری داد
1. بر شاخ شکر، لعل تو دُرها پرورد
بر چهره ی من، مهر تو زرها پرورد
1. بر من چو فراق آن بهشتی گذرد
روزم به فغان، شبم به زشتی گذرد
1. چون بی رخ دلبر است ایام بهار
عیشم بچه دل باید و شادی بچه کار