1 چندانکه مجال وهم انسان باشد بر بنده، سخن گذاری آسان باشد
2 با اینهمه، چون ببارگاه تو رسد ران ملخ و خوان سلیمان باشد
1 دردا، که ز عمر مایه ی سود نماند یک دوست، کزو دلی بیاسود نماند
2 چون کیسه ی ایام بجستم در او یا نقد وفا نبود، یا بود، نماند
1 تقدیر هر آنچه کردنی بود بکرد خواهی بطرب باش ازاو خواه بدرد
2 دیگر نگشود چشم داننده خرد بیهوده چرا غم جهان باید خورد
1 حاشا که ز دل، مهر تو آسان برود وان عشق گران خریده، ارزان برود
2 ای از بر من نرفته، مهر تو مرا با شیر فرو شده ست، با جان برود
1 خاک قدم تو، آب خورشید برد باد سخطت، کلاه جمشید برد
2 هر دست، که چو گان قبول تو گرفت از کل وجود، گوی امید برد
1 این بس، که ز چشم من گهر خواهد چید آن کز قدمت نثار برخواهد چید
2 یک خنده ز دست لب شیرین، روزی تا حشر، هنوز جان، شکر خواهد چید
1 دست تو، کزو گنج گهر می زاید بحری است، که یک دم از سخاناساید
2 وز باد، سماع اگر بجنبد شاید کز جنبش باد، بحر در موج آید
1 در بند تو بیوفاست دل چه توان کرد بر روی تو مبتلاست دل، چه توان کرد
2 اقبال دو کون عرض کردیم بر او جز محنت دل نخواست دل، چه توان کرد
1 صد پاره وجود را، فرو بیخته اند تا مثل تو، صورتی برانگیخته اند
2 سبحان الله، ز فرق سر تا پایت در قالب آرزوی من ریخته اند
1 امشب منم و وصال آن سرو بلند می را، ز لبش چاشنیای داده به قند
2 ای شب، اگرت هزار کار است مرو وی صبح، گرت هزار شادی است مخند