1 تا شربت عاشقی چشیدم زغمت هر بد که گمان بری کشیدم زغمت
2 قصه چکنم، بجان رسیدم زغمت آن به که نگویم، آنچه دیدم زغمت
1 ای داده ز آفتاب گداره کلاه را و افزوده بر سپهر و ستاره سپاه را
2 از باغ ملک دست نشان برده تیغ را زی اوج چرخ پای گشان کرده گاه را
1 چون کرد دیده بان افق چشم خفته باز میگفت با سیاهه ظلمت، سپیده راز
2 دندان نمود صبح شکر خنده گفتمی کز غبغب هلال بخواهد ربود کاز
1 عرض داد از چابکی خورشید شمعی پیرهن در جلال آسمان بر مهد اطفال چمن
2 ابر دریا باری از الماس هندی چاک زد بی گناهی تا بدامان جیب پاکان عدن